یکی دو روزی هست که نمایشگاه کتاب افتتاح شده است و امروز در برنامه ی بعد از ظهرم گنجانده بودم که بروم ... سر ظهر دنبال یکی دو همپا بودم ولی پیدا نکردم ! هر جائی را باید با اهلش رفت که شاعر فرموده است : چای ارچه مضر است ولی تا که خورد وانگاه چه اندازه و یا با چه خورد !! ( این شاعر اون شاعر نبوده است !؟ )
ادامه مطلب ...
از خاطرات قدیمی بیادمانده من که گهگاه در برخی محافل خودمانی ذکرش می رود (!) داستان نفت خوردن من بود و البته این مورد نه یک بار که چندین بار تکرار شده بود !! حالا چرا این موضوع را باید در یک پست بیاورم ، دلیل جانبی دارد !
ادامه مطلب ...
زندگی شوخی نیست
باید با جدیت تمام زندگی کنی
مانند سنجاب مثلا ،
بیرون از آن ، در انتظار هیچ چیز
نباید باشی.
یعنی همه توان و تلاشت باید زندگی باشد.
زندگی را باید جدی بگیری
آن چنان جدی که
مثلا دست بسته و یا پشت به دیوار
یا عینک بزرگ بر چشم و روپوش برتن در آزمایشگاه
در راه انسان ها بمیری
بی آنکه حتی چهره شان رادیده باشی ،
و کسی تو را به این کار واداشته باشد
و تنها خود بدانی که زیباترین ، واقعی ترین چیز
زندگی است
زندگی را باید چنان جدی بگیری
که مثلا در هفتاد سالگی نهال زیتون بکاری ،
نه به خاطر گذاشتن میراث برای فرزندان
بلکه به این سبب که با وجود وحشت از مرگ
باورش نداری
و زندگی را اصل می دانی
« ناظم حکمت »
دیشب طبق معمول زود خوابیده بودم ، برای اینکه آدم بداند تلویزیون چقدر از وقت شریفش را می گیرد (!) بهتر است آن را کنار بگذارد و از زمان های زیادی که بدست می آورد استفاده بکند !! مخصوصا برای بموقع خوابیدن و در نتیجه سیر خوابیدن !!