نوشته ای از فیس بوک

شش سال پیش این را نوشته بودم 

امروز فیس بوک به یادم آورد و احساس کردم که هنوز هم همینگونه فکر و احساس میکنم اما کمتر به کلام بیشتر در درون:

Time goes by, and my sorrow gets deeper and deeper. Still can’t believe she is gone. I miss my beloved mom every minute of my life. She is with and without me. How long? How far???

As Shamlou says:

به جست و جوي تو بر درگاه كوه مي گريم 
به جست و جوي تو در معبر بادها مي گريم
نامت سپيده دمي ست كه بر پيشاني آفتاب مي گذرد
متبرك باد نام تو

بازگشت!

سرانجام توانستم وارد بلاگ شوم. سالهاست که ننوشته ام. دیروز با دوستی همدرد صحبت میکردم یاد این افتادم که گاهی اینجا امن ترین مکان برای نوشتن و گریستن من بود. شاید اکنون نیز باشد. 

شعر شاملو مرا به آن روزها  و به اینجا کشاند...

چه بی تابانه میخواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری...

چه بی تابانه تو را طلب میکنم بر پشت سمندی نو زین که قرارش نیست ...

برای رفع خلا

سلام

نیستم... خیلی وقته که نیستم... میام بنویسم اما میبینم باید بنویسم: " از تنهایی دق کردم"... پس فعلا چیز دیگری برای گفتن ندارم. یعنی دارم اما نمیتوانم بنویسم....

به شما سر میزنم به دوستان مجازی ام...

شاد باشید

؟؟؟

شما اگر خیلی دلتان گرفته باشد و بدانید که آنانیکه دوست دارید هم اوضاع روحی اشان بهتر از شما نیست و کاری هم نمیتوانید بکنید... در این میان باید به زندگی و هزاران مسئولیت دیگر برسید چکار میکردید؟

دلم میخواهد یک موسیقی گوش کنم اما چیزی به ذهنم نمیرسه...

دوست دارم داد بزنم اما در حال حاضر امکان نداره. باید سوار ماشین بشم برم یک جای خلوت...الان امکانش نیست...

خیلی خیلی دلم میخواست که با یکی حرف بزنم که افسوس جایش خالیست...

 

پ.ن: ببخشید....

سال 1392

 

... و ما دوره میکنیم شب را و روز را

                                                    هنوز را

و دوره میکند زمین خورشید را و خویش را

                                                   و بهار را

به رسم دیرینه، آغاز تکرار دیگر در طبیعت را با آرزوی شکوفایی بهترین ها، به شما دوستان و همراهان خوب تبریک میگویم.

امید این تکرار برایتان سلامتی و شادی بهمراه داشته باشد.

با مهر

آیدا

حمعه آخر سال

 

شب جمعه آخر سال است دلم خیلی گرفته اس... دلم برای مادرم خیلی تنگ شده است... ترانه دمیس روسس را گوش میکنم و با خود فکر میکنم که زمانی که خیلی جوانتر بودم این ترانه را با چه حال متفاوت و خوبی گوش میدادم و دوست داشتم. اما با حال اکنون من این ترانه با اینکه روزهای خوش را به یادم میاورد اما دردم را نیز افزونتر میکند...

If I could only hold your hand….

Oh Mamy where are you Now? …. I Need You…….

………

روز جهانی زن

 

به تمامی زنان کشورم افتخار میکنم. به استقامتشان، امیدشان و به مبازرات پنهان و آشکارشان میبالم.

به زنان ممکلتم از بالاترین تا پایین ترین که حضورش در خاطر کسی نقش نمی بندد افتخار میکنم که تاریخ را میسازند بدون آنکه خونی بریزند.

امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم با خودم گفتم: " امروز 8 مارس است. روز جهانی زن". اگرچه در کشورم ممکن است که کسی آنرا با صدای بلند فریاد نکند. اما زنان ما میدانند... امروز صبح وقتی به زنان کشورم فکر کردم دنیایی ازاین عبارات از ذهنم گذشت. و به یاد آوردم که چگونه همیشه احترام ناگفته ای برایشان قائل بودم. زمانی که در دهات بلوچستان با آنان هم سخن میشدم و چه زمانی که در ترکمن صحرا با هم همکلام میشدیم و شیر و چای مینوشیدیم یا در آذربایجان در کوهپایه های مرزی ایران و ترکیه داستانهای آنان را ضبط میکردم و با همه اشان عکس میگرفتم و هنوز هم از پس همه آن سالها دوستشان دارم و دلم برایشان تنگ میشود. به همه اشان افتحار میکنم و به پاس این همه بزگواری اشان اینرا برایشان نوشتم* که بخش بسیار ناچیزی است از آنچه آنان هستند. دلم به درد میاید وقتی که میبینم کسی  از همان دیار فقط "غم نامه" آنها را در این دیار (غرب) منعکس میکند...

آهای خواهران من در آن سوی آبها ، هر کجا که هستید دوستتان دارم و به شما افتخار میکنم... سرفرازی شما را آرزومندم.

متاسفانه نتوانستم عکس بگذارم. من تز فوق لیسانسم را در اینجا بر مبنای پیشرفتهای زنان ایران پس از انقلاب نوشتم. عکس ، تصویر جلد پایان نامه ام بود.

به یاد مادرم...

... که دلی مهربان و روحی بزرگ داشت.

"راست است که صاحبان دل های حساس نمی میرند ،
بی هنگام ناپدید میشوند!"

                                                               احمد شاملو

Thanksgiving **

امروز اینجا روز شکرگزاری است... شکرگزاری برای چه؟ از سوی چه کسانی؟ وقتی به ریشه این روز برمیگردیم با خود میگوییم :" چه باید کرد؟" 

اگر بخواهیم به اصل داستان فکر کنیم که باید قید همه گردهمایی های دوستانه و فامیلی را زد و در خانه نشست. اگر بخواهیم به اصل قضیه را گرامی بداریم! که گرامیداشت یک "ناسپاسی" است... پس بی خیال این یکی هم میشویم... پس ؟؟؟

این آمریکایی ها برای همه چیز یک توجیه دارند( مثل اکثر آدمهای دنیا!!!) و آن این است که میگویند:" درست است که آنها آن زمان کار درستی نکردند، اما ما این روز را برای شکر کردن آنچه خودمان الان داریم برمیگزینیم و آن را گرامی میداریم. پس « Let's get together and celebrate!" ناگفته نماند که بعضی ها هم همان اصل قضیه را جشن میگیرند و به اصطلاح گرامی میدارند.

** این مطلب را خیلی شتابزده نوشتم ... بعدا با هم در باره اش اگر خواستید مفصل میتوانیم بحث کنیم:) 

وصال 50 ساله!College Sweethearts Marry Nearly 50 Years After Breakup

College Sweethearts Marry Nearly 50 Years After Breakup

شما چگونه فکر میکنید وقتی که این خبر را در یاهو ببینید؟ خب اول میخوانید بعدا بستگی به سن و سال و تجربه اتان چه عکس العملی نشان خواهید داد؟

داستان اینها به سال 1341-42 برمیگرده و اینکه اینها به دلیل جنگ ویتنام از هم بی خبر میشن. خانمه ازدواج میکنه اون هم  دوبار و هر رو بار شوهراش فوت میکنن... اما در این میان اوهر سال کریسمس برای خانواده همکلاسی سابقش کارت تبریک میفرسته که هرگز جوابی دریافت نمیکنه.  پس از فوت مادر این آقا ، خانم که خبر نداره باز هم براش کارت پستال میفرسته که اینبار با یک جواب که " من که باورم نمیشه . دوست دارم با تو صحبت کنم" و شماره تلفن میفرسته و ... بعد از 50 سال اینها با هم ازدواج میکنن...

مثل داستانهای فیلمهای سینمایی است ...نه؟

 

سلام

وقتی میبینم که در این فضای مجازی کسانی هستند که به حرفهای نوشتنی من گوش میکنند احساس خوبی بهم دست میده ... و از آنجایی که من آدم تصویری هستم ، دوست دارم تصویری از این دوستان مجازیهم داشته باشم اما وقتی به ذهنم مراجعه میکنم همه به شکل "کلمه" هستند! کلامی که احساساتشان را شکل میدهد... و یاد آن گفته معروف میافتم که بهترین فرم استفاده آن در فیلم " ایثار" تارکوفسکی بود : " در آغاز فقط کلمه بود"...

ممنون از همه شما دوستان.

- و اما سوال من در این نوشته:" چقدر در روز با خودتان دیالوگ دارید؟" مطمئن هستم که همه ما آدمها با خود در تنهایی دیالوگهایی داریم اما چه مقدار آن به یادمان میماند یا مفید است؟ گاهی دلم میخواهد که دستگاهی داشته باشم که به قولی out put ذهنم را به نوشته تبدیل میکرد... همان وقت به خودم قول میدهم که digital voice recorder را همه جا با خودم داشته باشم. بعد به خودم میگویم :
- موبایل تو که این امکان را دارد چرا استفاده نمیکنی؟  
- خب این بار استفاده میکنم...
... و در اوج اندیشه، دیالوگ و جدل با خود فراموش میکنم که از آن استفاده کنم و هر بار میگویم:

                                                                                      "دفعه بعد"!!!!.............

 

پس از تاخیر طولانی...

...سلام

خیلی وقت است که میخواهم مطلبی اینجا بنویسم اما هر بار که میایم اینجا فکر میکنم که وقت کافی برای نوشتن ندارم و به همین دلیل از نوشتن کوتاه هم صرفنظر میکنم.

خیلی حرف دارم. بیشتر از حرف خیلی سوال دارم که همواره در ذهنم طنین انداز است و هرگاه که سوالی برایم مطرح میشود به خود میگوییم که بهتر است در وبلاگم بنویسم و با دوستان وبلاگی مشورتی بکنم اما هر بار به دلایلی که مشغله خوانده میشود داستان منتفی میشود. اما از این به بعد دیگر منتظر یک وقت طولانی و یک مطلب مفصل نخواهم شد و کوتاه کوتاه خواهم نوشت انشاالله.

- در این چند ماه گذشته خیلی سرم شلوغ بود. کار که جای خود را دارد... یک سفر هم تابستان به ایران آمدم. کوتاه بود اما خب دیدار همیشه خوب است و ندیدن عزیزت رنجی عظیم....

- تصمیم دارم عکاسی را دوباره جدی بگیرم. دلم برای کار خلاق تنگ شده است. برای همین هم یک دوربین جانانه با لنزهای جانانه تر گرفتم که فعلا در حال انتقال دانشم از محدوده حرفه ای ۳۵ میلی متری به دنیای حرفه ای دیجیتال هستم. خوشحال میشوم اگر شما یکی از دوربین های کانن یا نیکون دارید به من بگویید که کدام بهتر است. ( من یک هفته دیگر وقت دارم که این کانن EOS Rebel T4i را اگر خوشم نیامد پس بدهم). من از نیکون D5100  هم خوشم آمده اما اولین فرقش با کانن این است که کانن ۱۸ MP است و نیکون 16MP ... بقیه اش را هنوز بررسی نکردم.

- و اما یک سوال:
                     هر دوشنبه( روز اول هفته) در مدرسه پسرم Best Assembely یا همان گردهمایی دارند که در ابتدا همه به پرچم آمریکا با خواندن چند جمله ادای احترام میکنند. در سالن اجتماعات (بچه ها در جلو هستند و اولیا که دوست دارند باشند هم در انتهای سالن می ایستند)،دانش آموزان و  اکثر اولیا رو به پرچم دست بر قلبشان میگذارند و به نظر میرسد که از صمیم قلب به کشور و پرچم کشورشان ادای احترام میکنند. آن روز هنگام بازگشت با خودم فکر میکردم :" که چه چیزی باعث میشود که اینها اینگونه با رضایت و بدون اجبار و از صمیم قلب اینگونه به پرچم و کشورشان احترام بگذارند؟" شما حتما میدانید که به خاطر رعایت اصل " آزادی بیان" در اینجا، هیچکس مجبور نیست که سرود را بخواند یا دستش را روی قلبش بگذارد یا حتی حین اجرای سرود یا ادای احترام به پرچم سر پا بایستد. با این توضیح شما اینرا چگونه میبینید؟

من باز هم خواهم نوشت... و به خواندن نوشته های شما همچنان ادامه خواهم داد.

به امید بهروزی همه 

 

اسکار

سلام. اسکار امسال در تاریخ سینمای ایران و جهان برای همیشه ثبت شد. یکی از دوستان در ایران مصللبی در این خصوص نوشته که میتوانید اینجا(مینا) بخوانید. با سپاس.

آهای دنیا

... شما وقتی که از غم و تنهایی به تنگ میاییدو کسی را که دوست دارید درد دلتان را به او بگویید دیگر نیست ُ چکار میکنید؟؟؟؟