یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

روایت یک خواب (1)

 

دیشب طبق معمول زود خوابیده بودم ، برای اینکه آدم بداند تلویزیون چقدر از وقت شریفش را می گیرد (!) بهتر است آن را کنار بگذارد و از زمان های زیادی که بدست می آورد استفاده بکند !! مخصوصا برای بموقع خوابیدن و در نتیجه سیر خوابیدن !!

   

دیشب توی خواب ، در کشور فرانسه تشریف داشتم !! البته خیلی زود معلومم شد که فرانسه نیستم و شهروند بلژیک تشریف دارم !! و دانشجو بودم و در یک کلاس که همه رقمه همشهری در آن وجود داشت !! یعنی علاوه بر اختلاط جنسیتی ، اختلاط سنی هم بسیار مشهود بود !! مثلا دو سه فقره پیرزن و پیرمرد هم در کلاس داشتیم !!؟؟ حالا در چه رشته ای تحصیل می کردم یادم نیست و ایضا اینکه چه کلاسی داشتیم ولی موضوع کلاس مان این بود که " فردا با یکی از همکلاسی ها (!) تجربه ی یک روز عاشقانه داشته باشید و جلسه بعد بیائید و نتیجه را در کلاس منعکس بکنید ! "

 

بعد از اینکه عنوان کار عملی فردایمان روی تخته نوشته شد ، درس ادامه یافت و در این میان هر کسی داشت دنبال کسی که دوست داشت می گشت و رد ذهنش  برای فردای خودش برنامه ریزی می کرد ... من انتهای کلاس نشسته بود و بدون اینکه کسی متوجه سوی نگاهم باشد همه ی کلاس را زیرنظر داشتم ... حتی مسن های کلاس از تیررس نگاهم دور نبودند !! تقریبا در دورترین فاصله از من دختری نشسته بود که از همان ابتدای ورود به دانشگاه با او میانه ی خوبی نداشتم !! لحن حرف زدنش و رفتارهایی که در برخی جمع ها داشت و حتی نوع لباس پوشیدنش و ... مجموع چیزهایی بود که بین من و او دیوار کشیده بود و همکلاسی ها هم این موضوع را می دانستند ...

 

انتهای کلاس که رسیدیم دیدیم استاد یک جعبه روی میز گذاشت و گفت : " هر کسی بیاید و یک کاغذ بردارد ، البته  نصف کلاس بیاید کافیست !! هر اسمی که برایتان آمد برای فردا با او برنامه ی عاشقانه برگزار بکنید !! "

 

لابد شما هم مثل خیلی های دیگر فکر می کردید که دلبخواهی خواهد بود ولی برنامه این گونه بود که یک روز عاشقانه با یک دوست داشته باشید ، فرقی نمی کرد آن دوست از مسن های کلاس باشد ، دختر و یا پسر باشد !! بعد از این افشاگری من در ذهنم دنبال ترتیب دادن یک برنامه سینما یا گردش با یکی از زن های مسن کلاس بودم ، آدم خیلی آرامی بود و خیلی باسواد تشریف داشت و نمی دانم چرا آمده بود و در این رشته در کلاس ما نشسته بود !! همان ردیف های جلو با سر و صدا رفته بودند برای برداشتن کاغذ قرعه و دقیقا همان فردی که من از او زیاد خوشم نمی آمد کاغذ را باز کرد و قبل از اینکه اسم را بخواند بلند گفت : " چه جالب ... !! " و اسم مرا خواند !! تقریبا تمام کلاس ازاین قرعه شوکه شده بودند !! ( بقیه در یک پست دیگر ! )

 

===

 

امروز سر راهم جلوی یک دکه روزنامه فروشی ایستادم و عناوین چند روزنامه را چشم گرداندم  ... از قرار معلوم آقای رئیس جمهور مجبور شده است ( و یا اینهم یک شگرد سیاسی می باشد !!؟؟ ) تعدادی از افراد کابینه را که اتفاقا بلیط دوسره داشتند(!!) را پیاده بکند ، افرادی که خیلی زودترها می توانستند خیلی سرسنگین تر پیاده بشوند و تاوانش یک عذرخواهی از ملت بود و نه اینکه اینهمه صبر بکنند و در این وضعیت که بودن و نبودن هیچ وزیری مهم نیست (!) با استعفای وزیری که چند روز دیگر حکم استیضاحش به دست اش می رسید (!!)! موافقت بکند !!!!! ازاین شگردهای دبیرانه و مدیرانه هر کسی نمی تواند خبردار باشد !؟

 

خبر دیگری که خواندم مربوط به نظر دادستان عربستان در مورد قبول کردن قتل خاشیقچی بیچاره بود و شاید هم خیلی خوشبخت (!!)  که از حماقت بی اندازه ی سفیر و کله گنده های عربستان (!!) بجای اینکه با ده تا صد دلاری در یکی از کافه های ترکیه به دست یک معتاد (!) سر به نیست شود(!!)  در داخل سفارت و آنهم اظهر من الشمس ، قطعه قطعه شده بود و چنین رسوائی بزرگی برای عربستان و چنین سعادتی برای خاشیقچی بهمراه داشت که چند هفته در روزنامه ها خبرش را چرخاندند و تا سازمان ملل هم رسید و ...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
نگین یکشنبه 29 مهر 1397 ساعت 15:15

سلام

خیره انشاالله ...

من تلویزیونی نیستم، فقط برای مواقعی که فیلم و سریال هایی که به انتخاب خودم دانلود کردم ...
ولی خدا نگذره از تقصیرات این لب تاپ !!

آقا خوش به حالتون!
من بیچاره دیشب تا صبح خواب میدیدم توی یه اتاقی هستم که هیچ منفذی به بیرون نداره و از در و دیوار اتاق رتیل میباره!!!!!!
واقعاً حس چندش آوری بود و موقعی که بیدار شدم فشارم شونزده بود!

میگم فیلم دلشکسته رو دیدین؟
اون صحنه ای که دختر و پسری که چشم دیدن همدیگه رو نداشتن، اسمشون در میاد که واسه تحقیق باید با هم کار کنن؟!


و .......
لعنت به سیاست ...

سلام
انشاءلله

نه ندیده ام ولی همین خیلی فیلم بود ...

همطاف یلنیز دوشنبه 30 مهر 1397 ساعت 18:04 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
منم مثل نگین بانو یاد فیلم دلشکسته افتادم ها. شهاب حسینی یک پسر مثبت و طرف مقابل دختری که خانوادگی! تربیت دیگری داشت و ... (راستی گرامی بانو، کجای خوابتان بودند)
و
خداییش منم ماندم یعنی سر به نیست کردن این خاشقچی! اینقدر سخت بوده که باید در کنسولگری آنهم با برنامه و چندین نفره! انجام شود؟ لابد!

سلام
خوبه که من آن فیلم را ندیده ام و البته بقیه اش جالب بودهاااا

گرامی بانو ایران تشریف داشتند !!

آدم ابله که نباید شاخ داشته باشد !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد