نشسته بود و برای من از اخلاق اجتماعی حرف می زد و اعتقاد داشت که به دین اعتقادی ندارد (!) و هر چیزی که تعریف اجتماعی نداشته باشد برایش قابل قبول نیست (!) هرچند به یقین نمی توانست از خدا بگذرد و این در سر و ته جملاتش معلوم بود ...
اتفاقات همیشه قابل پیش بینی نیستند ، گاهی ما در ابتدای یک اتفاق قرار می گیریم و گاه در میانه و گاه در پایان !! اینکه در زمان یک اتفاق چگونه عمل می کنیم خیلی مهم است ولی اینکه نظری که در مورد مردم و برخورد آنها با انواعی از اتفاقات می دهیم شاید فقط شنیدنی باشد و اگر در آن انتقال تجربه ای باشد شاید آموختنی مابقی صدائی ست که می رود و نمی ماند !!
ادامه مطلب ...
مردی توی کوچه راه می رفته و پوست موز می بیند و می گوید : " ای وای ... بازهم زمین خواهم خورد !! " این قبیل جوک ها و حکایات کمی برای خنده هستند و یک عالمه برای آگاه شدن ولی در جامعه ی ما چون خیلی ها فکر می کنند که گمشده شان نشاط (!!) می باشد برای همین خیلی می خندند و کمتر برای آگاهی وقت می گذارند !!
از بچه می پرسند : " دوست داری چه کاره بشوی ؟ " و بچه بر اساس علاقه ای که در او بوجود آمده است جواب می دهد : " پلیس ، دکتر ، مهندس و ... " ولی بعدها و در جوانی بر اساس نیازی که برایش پیش می آید و یا بر اساس مسیری که در آن قرار دارد در یک شغل جذب می شود و می شود دکتر ، مهندس ، پلیس و ...
ادامه مطلب ...