یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

بله دیگه ، ما هم !!

 

از خاطرات قدیمی بیادمانده من که گهگاه در برخی محافل خودمانی ذکرش می رود (!) داستان نفت خوردن من بود و البته این مورد نه یک بار که چندین بار تکرار شده بود !! حالا چرا این موضوع را باید در یک پست بیاورم ، دلیل جانبی دارد !

 

  

اول بروم سر قضیه نفت خواری !!! آن زمان که ما خیلی کوچک تشریف داشتیم و تقریبا اواخردوره پهلوی می بود (!) روال عادی زندگی ها با الان خیلی فرق می کرد ، نه تنها خیلی از نظر امکانات ظاهری که خیلی از ابعاد مختلف دیگر و متاسفانه در گفتگوهای دورهمی همیشه قسمتی از این خیلی ها گفته می شود و شنونده فکر می کند که فهمید که داستان از چه قرار بوده ولی در واقع بجز یک تصویر مه آلود و غیرواضح و چیزی که در ذهن خود ساخته باشد چیزی درک نکرده است و این قبیل حرفها باید در جمع هایی که از آن دسته همسن و سال ها حضور دارند زده شود !!

 

در آن سالهای دور محله حکم یک خانه ی بزرگ را داشت و تقریبا در خانه ها به روی همه ی محله باز بود !! ( این را یک آپارتمان نشین امروزی چگونه می تواند درک بکند ، مگر اینکه سابقه ی حیاط نشینی در یک محله ی قدیمی را داشته باشد  !!؟؟ ) و در این میان دالان ها و حیاط های بزرگ برای ما و همسن و سالان ما حکم فضاهای وزرشی و تفریحی را داشت ... حالا به نوبت و یا خارج از نوبت در حیاط این همسایه و آن همسایه و یا حیاط خانه ما و ... شلوغ بازی ها و تفریحات ما شکل می گرفت و هیچ فرقی بین خانه ی خودمان یا اینکه کجا هستیم را حس نمی کردیم !! وسط بازی که تشنه مان می شد بدو بدو می رفتیم و از شیر حیاط یا آشپزخانه آب می خوردیم و برمیگشتیم !!


یکبار ما خانه ی یکی از همسایه ها بودیم و توی اتاق بودیم و من تشنه ام شد و از اتاق خارج شدم و رفتم طرف آشپزخانه (!) روی میز کوچکی که کنار یخچال بود یک بطری آب دیدم و به گمان اینکه آب است ، آن را سر کشیدم !! البته در قورت آخر متوجه بوی نفت شدم و برگشتنی همه دانستند که من نفت خورده ام و کمی بدوبدو و بعد بردن به مطب دکترِ سر کوچه و اینکه فرمودند که چیزی نمی شود و کلا سیستم گوارشش را شستشو داده و حالا تمیز تمیز شده است ...

 

این اتفاق در یکی دو نوبت دیگر هم برایم افتاد ، آن زمان ها زمان حکومت نفتی ها بود و در خانه ها انواعی از وسایلی که با نفت کار می کردند وجود داشت و هر خانه ای به سلیقه و یا امکانات موجودش ظرفی برای نفت داشت !! مثلا در خانه ی ما برای ریختن نفت در بخاری و والور و فانوس و چراغ روشنائی در سایزهای مختلف ظرف پلاستیکی نفت وجود داشت و ما ا ز بچگی چشممان عادت کرده بود که آنها برای نفت هستند ولی در خانه های دیگر فرق می کرد و گاه نفت برای مصارف بزرگ را در گالن و برای مصارف کوچک را در بطری های نوشابه می ریختند و برای همین در هول و ولای بدو بدو و شیطنت کودکانه فرصت فکر کردن به آنها نبود !!

 

این موارد بصورت تجربه و خاطره پابپای ما می آید و وقتی موردی می بینیم که می تواند باعث ایجاد اشتباه شود ، بخاطر اینکه چشممان ترسیده است !! زود و کمی پررنگ بیان می کنیم و نسل جدید که در مخیله اش نمی گنجد که نفت چی بود و چه استفاده ای داشت و چرا باید ظرف مشخص و جداگانه ای برایش وجود نداشت و ... نه می تواند تصویر سازی بکند و نه می تواند قبول بکند و اینگونه است که تجربیات ارزشمند ما به درد تعریف های دورهمی و خودمانی می خورد !!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
نگین دوشنبه 30 مهر 1397 ساعت 14:44

سلام

یعنی من هلاک نظر دکتر شدم!!
سیستم گوارش را شستشو داده و تمیز شده است!!!
لابد اگه یه کبریت هم پشت بندش میکشیدن، دستگاه گوارش، استریلیزه هم میشد

ولی خودمونیم بچه های نسل ما مقاوم بودن ..
به این راحتی ها طوریشون نمیشد ...

بچه های الان اینقدر سوسول هستن که شهر به شهر بشن و آب شهر جدید رو بخورن مریض میشن!! نفت که بماند!

همسرم میگه من بنزین زیاد خوردم!!
میگه از بس بنزین با شلنگ از باک کشیدم واسه باک ماشین دوستان و اولش هم دو سه جرعه خوردم، در مجموع تا حالا چند لیتر بنزین خوردم!!

منم بهش میگم پس مراقب باش که الان شما کاملاً قابل اشتعالی!!

سلام
بعله ... مورد بنزین برای دوران نوجوانی به بالاست !!

نگین دوشنبه 30 مهر 1397 ساعت 14:46

باید یه وبلاگ مشترک با همسن و سالها بزنیم و اسمش هم بذاریم وبلاگ بچه های قدیم!

بعد اونجا هرکی بیاد از خاطراتش بگه، بقیه به راحتی میتونن تصور کنن چون شخصاً تجربه اش کردن ..
فضای گرم و صمیمانه ای میشه به نظرم ...

و یاد آوری گذشته ها همیشه لذتبخشه ...

البته همین خاطره ها را هر از گاهی تکرار کردن و یادآوردن خوب است ... زیاد تکرار بشوند از مزه می افتند !!

نگین دوشنبه 30 مهر 1397 ساعت 14:50

امروز با دخترم رفته بودیم پیاده راه سلامت ...
بین راه یه مدرسه دخترانه ابتدایی بود که از خدمتگزار مدرسه، اجازه گرفتیم از سرویس بهداشتی اونجا استفاده کنیم ...

تو باغچه حیاط مدرسه گلهایی بود که عین همین ها، تو خونه قدیمی پدربزرگم در تبریز وجود داشت ...

همینطور به گلها نگاه میکردم و یاد و خاطرات قدیم برام زنده میشد ...
باد خنکی هم میوزید و کاملاً حس و حال اون دوران و اون حیاط قدیمی، برام تداعی شده بود ...
اشک کم کم داشت تو چشمهام حلقه میزد که دخترم اومد و گفت: مامان بریم ؟ گفتم بریم عزیزم .. بریم ...

چیزهایی هستند که خاطره اند و چیزهایی که نمی گذارند آن خاطرات فراموش بشوند ...
یاد باد ، آن روزگاران یاد باد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد