پنجشنبه عصر کمی زود به خانه برگشتم ... و سر شب با یکی از دوستان قرار داشتم برای تجدید دیدار و کمی قدم زدن و بیشتر از هردوی آنها کمی درددل !!
رشت که بودم کتابی خریدم بنام " مرشد و مارگاریتا " ...
البته این کتاب را در نمایشگاه کتاب تبریز هم دیده بودم ولی قرار شده بود روز دیگری برای خرید مراجعه بکنیم و روز اول فقط روز تماشا باشد !! خلاصه اینکه قسمت خرید به رشت افتاد !!
امروز برای یک نشست صنعتی دعوت داشتیم ، بار اول حساب کار دستمان آمده بود که ساعت شروع تقریبا نیم ساعت بعد از زمانی است که اعلام کرده اند !! شاید هم بی نظمی موجود حاصل یک نوع توافق دسته جمعی برای بی نظم بودن باشد ، یعنی ما قبل از رفتن فکر می کنیم که جلسه به موقع نخواهد بود و برگزار کننده ها هم فکر می کنند که مدعوین سر قرار نخواهند آمد برای همین دست به یکی کرده و برای خودمان کلی اوقات بطالت مهیا می کنیم !!!
ادامه مطلب ...