با صدای زنگ بیدار شده و دیدم یکی پشت به آیفون ایستاده و معلوم است یک سینی بزرگ در دست دارد ... خانه ی قدیمی یک حسنی داشت و اینکه به صدای در می رفتیم تا پای در ، هر چی بود آنجا می دیدیم ، حالا آدم از آیفون می بیند و سختش می آید اینهمه راه برود ( آنهم با آسانسور !! )
۲۸ سال پیش ، شاید 14 - 15 سال بیشتر نداشتم !! یک روز توی محله پچ پچ افتاد که امشب همه جمع می شوند توی محله دباغخانه و ساعت 20 دسته ی شاه حسین گویان راه می اندازند !! خبر بهمین اندازه بود و کسی خبر نداشت چه کسی متولی است و سر و ته قضیه معلوم نبود ...