پایان هفته ...

پنجشنبه عصر کمی زود به خانه برگشتم ... و سر شب با یکی از دوستان قرار داشتم برای تجدید دیدار و کمی قدم زدن و بیشتر از هردوی آنها کمی درددل !!   

سر راهمان سری به یکی از پاساژهای مسیر زدیم تا دوستم با برادرزاده اش دیداری داشته باشد ، منهم سری به مغازه های پاساژ زدم ، یک طرح جدیدی گذاشته بودند و چاپ عکس با آن شرایط را تاکنون ندیده بودم ، خیلی دوست داشتم بروم و قیمت و شرایط را بپرسم ولی در هر دو آتلیه ی که از این طرح گذاشته بودند دو تا فول - نازی نشسته بود و اصلا حال حرف زذن با نازی نداشتم ، گاهی اوقات نازی خونم زیادی بالا می رود و حوصله ی دیدنشان را ندارم !!! 

در طول مسیر دوستم هی حرف می زد و من حالم عجیب خوش بود و آرامش خوبی داشتم !! برای همین هی پارازیت وسط حرف هایش در می کردم و چند مورد تلاشش برای منصرف کردن من اصلا موفقیتی بهمراه نداشت ، شاید هم از شانس دوستم بود ، در چنین شرایطی خیلی راحت می توانم خودم را جای شخصیت های مختلف بگذارم و به موضوع نگاههای متفاوتی داشته باشم !! 

قدم زنی مان یک حسنی هم داشت و آن اینکه برای اینکه کادویی که سفارش داده بودم برایم از رشت بیاورد را بردارد راهی خانه خواهرش شدیم ، سال های زیادی بود که از آن طرف ها نرفته بودم و خیلی خوب شد که تغییرات فوق العاده ای که در آن منطقه رخ داده بود را بچشم دیدم !! حالا از مورد دوم صرف نظر می کنم !! دیدن کادوی چوبی شدیدا مرا یاد فوتورافچی می اندازد و با دیدن دوباره اش کلی خوش بحال شدم !! 

دوباره مسیرمان را ادامه دادیم و سر راهمان سری به یکی از فست فودی های زدیم که قبلا هر از گاهی آنجا می رفتیم ، مانند دفعه ی قبل که در رشت پیتزا را اصلا پسند نکرده بودم این بار هم سفارش پیتزا دادم تا مگر راهی برای آشتی پیدا بکنم ولی باز پسند نکردم !!!! پیتزاهایی که در فست فودی دوستم می خوردم مرا کلا از عالم پیتزای معمولی جدا کرد و حالا مثل آدمی که بعد از کنار گذاشتن سیگار از بوی آن و مصرف دوباره اش بیزار یم شود از پیتزا خوردن افتاده ام !!! 

یکی از بحث هایمان هم سر رها شدن بود ... خیلی از ماها جدا شدن را با رها شدن یکی می دانیم و برای همین در مورد مسایلی که با آنها مشکل داریم به دفعات با رفتارهای دوره ای و تکراری وقت هدر می کنیم ... آدمی که رها شده است با آدمی که خود را از مسئله ای جدا کرده است یا کنار گذاشته است و یا هر تعریف دیگر از آرامش و نوع حرف زدنش مشخص می شود !!! با توجه به تجربیات طلایی که در این زمینه ها دارم باید بروم و یک تیمارستان غیرانتفاعی باز بکنم !! 

یکی از دست آوردهای قدم زنی دیشب ، بطرز غیر معمولی دست یافتن من به یکی از دوستان خیلی قدیمی و خوبم بود ، شاید آخرین دیدار ما به چیزی حدود 22 سال قبل برمی گشت !!! همین اتفاق خیلی اتفاقی باعث شد تا بتوانم شماره تلفن اش را بدست بیاورم ... البته هنوز به او زنگ نزده ام و شاید هم نزنم و شاید هم بزنم ... 22 سال زمان کمی نیست و براحتی می تواند مرا از مزمزه کردن یک خاطره ی شیرین رها کند !!!! 

=== 

صبح در خانه یکی از دوستان قراری برای صبحانه داشتیم ... مورد توافقی مقداری " رگ و پی " بود که شاید از نظر اصول تغذیه ی جدید که عموما به کاهو و هویج ختم می شود زیاد خوب نباشد !!! بهر حال هم خوردیم و هم تجدید دیدار با جمعی از دوستان بود و هم اینکه اوقاتی به خوشی گذراندیم ... 

بعد از ظهر کمی استراحت و بعد رفتن به سالن به بهانه ی تماشای فوتبال دوستان را در برنامه داشتم که از بد روزگار دیدم یک مهمان ناخواسته در خانه منتظر من است ، برای همین بجای استراحت نشستم برای حرف زذن از مسایل صد تا یه غاز و در ادامه به درخواست مهمان عزیز نشستم به تماشای بازی تراکتور سازی و استقلال !!!! بازی خوبی بود و با تساوی به پایان رسید ... 

بعد از راهی کردم مهمان گرامی ، در حالیکه هوا کمی بارانی بود برای قدم زدن در زیر باران ، شال و کلاه کرده و از خانه زدم بیرون ، سر کوچه که رسیدم باران قطع شده بود و هر از گاهی از بالکن ها و ناودانی های مخفی آب روی سرم می ریخت !! مسیرم باندازه ی کافی طولانی شد و خیلی چسبید ، سر کوچه مان که رسیدم باز باران گرفت ... زیاد قدم زدم ولی بیشتر از دویست قدمش زیر باران نبود ؛ بعد وقتی می روم رشت ، فوتورافچی پشت سرم حرف در می آورد که بخاطر ش بود یا م بود یا ... !؟ مگر باور می کند بخاطر باران بوده باشد !!!