صبح رفتیم جلفا ...
جلفا جای خوبی است ، برای نگاه کردن های بی دلیل ، برای پسند کردن های بی ضرورت ، برای قدم زدن های تمامی ناپذیر و ...
اگر نمی نویسم دلیل دارد ، یک ساعتی که برای والیبال روز سه شنبه گذشتم از نوع جانانه بود ، تلاش که جانانه باشد همه جای بدن باید باندازه ی کافی در انجام وظیفه سنگ تمام بگذارند و این گونه می شود که کوفتگی عضلات پا که وظیفه ی پریدن داشت بیشتر از کوفتگی عضلات بازو نیست و کف دست هم دارد سوت می کشد و حتی پشت گوش هایم !!
ادامه مطلب ...
تقریبا گیم سوم بودیم که من احساس کردم توان ایستادن ندارم ، تا نای آخر بازی کرده بودم ... بعد از 4 سال تعطیلی ، بالای تور دنبال توپ می گشتم ، البته هرازگاهی ضربه ی تحسین آمیزی می زدم که بیشتر از غریزه ی والیبالیم سرچشمه می گرفت !! شاید حدود 40 بار بیشتر برای زدن ضربه و یا دفاع پریده بودم و همین برای کوفتگی دست و بازو و پاها کافی بود ...
مثلا رفته بودم تا روز اول بعنوان آشتی با میدان در نقش توپ جمع کن ظاهر بشوم ؛ چند نفری نیامده بودند و جورکش غائبین هم شدیم و از اول بازی تا آخر فقط توپ جمع کردیم ... از همان انتهای بازی تا رختکن و تا خانه و حالا همینجا دارم مثل اردک راه می روم !!
چند روز پیش به یکی از همکاران اسبق که بعد از جدایی کارخانه ها در لیست دوستان قرار گرفته زنگ زدم و خلاصه اینکه دانستم سه شنبه ها برای والیبال می روند و قرار شد از این هفته بروم با آنها کمی والیبال بازی بکنم ؛ گاه اراده ای که برای استارت زدن لازم می شود بیشتر از اراده ای ست که برای انجام دادن لازم است !!