یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

مشق والیبال !!

 

چند روز پیش به یکی از همکاران اسبق که بعد از جدایی کارخانه ها در لیست دوستان قرار گرفته زنگ زدم و خلاصه اینکه دانستم سه شنبه ها برای والیبال می روند و قرار شد از این هفته بروم با آنها کمی والیبال بازی بکنم ؛ گاه اراده ای که برای استارت زدن لازم می شود بیشتر  از اراده ای ست که برای انجام دادن لازم است !!

   

1- از چند سال پیش که پرونده والیبال را بسته بودم و به دنبال آن پرونده ی سایر رشته های ورزشی را (!) هر بار به بهانه ای اسباب و وسایل ورزشی ام را به این و آن می دادم ... یک عادت ناپسند و ارزشمند دارم و آن اینکه اگر از وسیله ای برای یک مدت ؛ بسته به نوع وسیله و کارآمدی اش ، استفاده نکنم بلافاصله رد می کنم برای کسیکه استفاده می کند و حتما لازم نیست کهنه شده باشد ، نوبخشی ام همیشه بیشتر از کهنه بخشی ام بوده است !! در همین راستا یک عالمه لباس ورزشی برای استفاده دوستان و همکاران داده بودم و کمدهایم از لباس ورزشی خالی شده بود !! در آخرین اقدام ساک ورزشی و کفش و لباس را یکجا داده بودم !! این اقدام همه اش از ناحیه حاتم بخشی نبوده و یک جور شاخ و شانه کشیدن به خودم می باشد !!!

 

2- یک دو ماهی می شود که بدجور هوس والیبال کرده بودم ، مخصوصا وقتی در خانه تنها بودم توی هوا سایه ی توپ را می زدم ، یا رفتارهای بدون توپ والیبالی ام زیاد شده بود ، از بدشانسی ام چند بار هم بلند شدم تا تمرین سرویس موجی بکنم که دستم را زدم به سقف (!!!) این هم از معایب سقف کوتاه آپارتمان می باشد ، تفاوت سقف خانه ی قبلی با آپارتمان فعلی بیشتر از 40 - 50 سانت می باشد !!!

 

حتی یکبار آنقدر تمرین آبشار کرده بودم که از کت و کول افتاده بودم و برای همین شدیدا والیبالی شده و مترصد برای یافتن جا و جمعی برای " از مشق ناودان سواری  افتادن " بودم !!!

 

حکایت : روزی ملانصرالدین روی ناودان خانه نشسته بود ,، مثل سوار شد بر اسب !! ، یکی داشت می گذشت با دیدن ملا گفته بود آنجا چکار می کنی می افتی !؟ کمی بعد ناودان کنده شده بود و ملا افتاده بود پائین ...همان مرد با دیدن ملا گفته بود دیدی گفتم می افتی پائین ... ملا گفته بود یک مدتی بود هوس سوار شدن بر ناودان داشتم حالا که افتادم از مشق سوار شدن بر ناودان هم افتادم !!!

 

3- بعد از قرار و مدار با دوستم ، یکی دو روز بود که در تدارک خرید لباس ورزشی بودم ؛ کفش را داشتم و بدلالی هنوز تاریخ بخشش  شامل حالش نشده بود !! یکی دو جا سر زده بودم و بالاخره دیعصر بعد از خارج شدن از محل کار به دو جا سر زدم ، اولی بسته بود و دومی هم که آشنای قدیمی بود ؛ معلم قدیمی ورزش که در سالهای دور پینگ پونگ بازی می کرد و در یک دبیرستان دیگر دبیر ورزش بود ولی در چند مسابقه باهم افتاده بودیم و بدلایلی محال بود مرا فراموش بکند !!

 

با یکی از همکاران رفتیم مغازه اش ؛ همکارم فکر می کرد چون بچه محله هستند او را بهتر از من می شناسد و توی مسیر داشت هی از رابطه اش حرف می زد و ... منهم تازه یاد گرفته ام که این مواقع سکوت کردن ، سنگینی مضاعفی برایم می آورد و کم کم تمرین می کنم توی ذوق کسی با جفت پا وارد نشوم !!! وقتی وارد شدیم و آن معلم بازنشسته که سالهاست فروشگاه ورزشی دارد با دیدن من بلند شد و مرا به اسم خواند و ... همان جفت پا توی صفت و ذوق همکارم فرود آمد !!! خلاصه اینکه کمی رفتیم تاریخ را ورق زدیم و خاطره خواندیم ... حالا چرا این را نوشتم !؟!؟

 

توی یک مسابقه ای باهم افتاده بودیم و بنوعی جنگ کهنه و نو بود ، او هم خیلی خوب بازی می کرد و کمی استیل کارش توی چشم بود ، در اینطرف من بودم که فیلم بازی کردنم در سر میز مشهور بودم و حرکات غیرعادی زیادی داشتم و آن به اولین مربی ام مربوط می شد که لقب افسانه ای " فنجان حبیب !! " را به او داده بودند ؛ فنجان بازی درآوردن اصطلاحی است که برای کسیکه ادا و اطوار نامتعارف داشته باشد بکار می برند !! تقریبا اواخر بازی یک لوپ خیلی محکم زد که از حرکت های حرفه ای مختص خودش بود و چون مطمئن بود توپش بدون برگشت خواهد بود ادامه حرکتش را به دور کامل ختم کرد و ناگهان در برگشت بطرف میز دید توپ روی میزش افتاده است !! کلا دپرس شد و تمام ابهت تاریخی اش را بباد رفته دید !! من که دنبال توپ رفته بودم دست چپم را کنار راکتم داشتم و بدلیل اینکه اگر توپ به راکت می خورد مطمئنا پرتاب به بیرون به همراه داشت با کف دست چپم توپ را روی میزش انداخته بودم !! و این حرکت را تنها یکی از دوستانم دیده بود و حتی داور متوجه نشده بود !! بعد از بازی از مهار فوق العاده توپ توسط من تعریف کرده بود و دوستم یک اشاره آمده بود که توپ را با کف دستش جواب داده ام و ... خلاصه اینکه دو سه هفته ای با من قهر بود و بعدها هر وقت مرا می دید قبل از هر خاطره ای آن را تعریف می کرد که تو سر م کلاه گذاشته ای !!!

 

خلاصه اینکه دو ست پیراهن و شورت ورزشی خریدم و راهی خانه شدم ؛ البته متعاقبا راهی خانه دوستم شدم برای صرف شام از نوع پیتزای خانگی و یک فیلم اکشن رزمی گذاشتد که تا فیلم تمام بشود به نیمه شب رسیدیم و رها کردیم و آمدم خانه !!

 

http://s3.picofile.com/file/8224482392/IMG_20151123_214947.jpg

 

نظرات 1 + ارسال نظر
خلیل سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 21:52 http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام

پیتزا نوش جان . بالاخره ولیبال شروع شد یا نه ؟

سلام
امروز استارت را زدم و حالا مثل اردک راه می روم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد