امشب اول رفتم کوه ... بعد کلی با دوستی که باهم بودیم حرف زدیم ، چند نفر را هم که در این مدت ندیده بودم را دیدم که یکی از آنها خاله محبوب بود ، که برای خودش داستانی دارد این محبوب خانم و آشنایی مان برمیگردد به سالهای 80 - 81 که برنامه ی دماوند داشتیم و او هم آمده بود و به وقت خودش تعریف می کنم ...
امشب هم می روم کوه ... آخرای ماه شده است و کم کم خواب مانده ها و آنهایی که اوقات بطالتشان را پای سفره های مهمانی افطار گذرانده اند زنگ می زنند و زمان قرار کوه را می پرسند !!!
ادامه مطلب ...
دیشب در غیاب دوستان ، تنها به کوه رفتم ... طبق معمول هر روز سر ساعت 22 آماده شدم و راه افتادم ، عادت کردن به همراهی دوستان باعث شده است تا برای تنها رفتن کمی تنبل بشوم ولی کمی مراجعه به گذشته و یادآوری شبهای زیادی که تنها به کوه می رفتم کافی بود تا راه بیافتم ...