یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

تنهایی ...


دیشب در غیاب دوستان ، تنها به کوه رفتم ... طبق معمول هر روز سر ساعت 22 آماده شدم و راه افتادم ، عادت کردن به همراهی دوستان باعث شده است تا برای تنها رفتن کمی تنبل بشوم ولی کمی مراجعه به گذشته و یادآوری شبهای زیادی که تنها به کوه می رفتم کافی بود تا راه بیافتم ...

  

سالهای دور هم به کسی زنگ نمی زدم و همان شب اول ساعتی را بعنوان شروع صعود اعلام می کردم تا هر کدام از دوستان که فرصت داشت سر موعد در محل مقرر بیاید و اگر کسی هم نمی آمد خودم تنهایی بالا می رفتم ، امسال چند نفر از دوستان صعودهای شبانه مان را کلا قرق کرده بودند  برای همین سر موقع از سر کوچه مرا هم برمی داشتند ، ولی دیشب همه غائب بودند و تنها رفتم .


صعود خیلی خوبی بود و باندازه کافی عرقم درآمد ، وقتی با دوستان هستم بنوعی ملاحظه ی همه ی جوانب را می کنم ولی وقتی تنها باشم ملاحظه ای در کار نیست و به خودم فشار می آورم تا ببینم اوضاع چطور است ، البته آخر صعود و شدت عرقریزی می فهم که به خودم فشار آورده بودم !! در صعودهای جمعی بنوعی سرگرم حرف زدن و تیکه انداختن و تیکه جمع کردن و تماشا می شوم و برای همین افکارم از چانه ام دورتر نمی روند ولی وقتی تنها باشم دنبال افکارم می دوم و تا راه تمام نشود به آنها نمی رسم !!


تمام مسیر به یک صعود دوقلو فکر می کردم ، اگر قسمت شد بعد از فطر به قله علم کوه می روم و داشتم بررسی می کردم حالا که زحمت سفر را متحمل می شوم بعد از علم کوه بروم طرف دماوند و حالا که بدنم در شرایط خوبی قرار دارد ، دو برنامه را یکی بکنم و از زحمت راهم کم بشود و به طول و عرض خاطره ام افزوده شود ...


از خانه بیرون رفتنی ، دو تا لیموی تازه گذاشتم توی جیبم و وقتی بالای کوه رسیدم ، دو نفر از کوهنوردان قدیمی که کمی زیادی مسن هستند هم در حال خوردن چایی بودند ، یکی از لیموها را نصفه کرده و به آنها تعارف کردم ، یکی که گرفت و گفت : " لیمو از آن دسته چیزهاست که باید زود گرفت ، برای تشکر همیشه وقت است !! " ولی آن یکی کمی تعارفی بود و گفت : " برای خودت نماند ... این نصفه برای خودت !! " گفتم : " تو مطمئن باش که اگر برای خودم نمانده باشد به شما تعارف نمی کردم !! " صاحب بوفه را هم از قلم نیانداختم و چایی ام را خورده و پائین آمدم ...


هر شب ساعت 22 از خانه خارج و حوالی ساعت 24 - 1بامداد به خانه برمی گشتم ، ولی دیشب که تنها بودم ، ساعت 22 رفتم و ساعت 23/30 به خانه رسیده بودم !!!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد