یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

روی خط داستان ...

 

امشب اول رفتم کوه ... بعد کلی با دوستی که باهم بودیم حرف زدیم ،‌ چند نفر را هم که در این مدت ندیده بودم را دیدم که یکی از آنها خاله محبوب بود ، که برای خودش داستانی دارد این محبوب خانم و آشنایی مان برمیگردد به سالهای 80 - 81 که برنامه ی دماوند داشتیم و او هم آمده بود  و به وقت خودش تعریف می کنم ...

  

دوستی که با هم بودیم دورادور در ضمن تعارفی که در مورد خاطراتم داشتم اسم محبوب خانم را شنیده بود و این بار شنیده هایش به دیده تبدیل شد !! پائین که آمدیم مرا از مسیری برد تا آپارتمانشان را به من نشان بدهد و وقتی من داشتم می گفتم که خیلی دوست دارم یک خانه ی قدیمی نقلی بخرم ، توی یک کوچه بن بست ، ماشین رو هم نباشد دیگه بهتر !! به من گفت : " ولی این که می گویی با آن خانه ی بزرگ که توی داستان بود همخوانی ندارد ! " ( قابل ذکر اینکه که این دوستم آن داستان ها را هم خوانده است !!! ) 


از اینجا به بعد مسیر برنامه ی شبانه مان عوض شد و از ورزش جدا شده و رفتیم روی تاریخ ، گفتم : " فکر می کنی که آن خانه را تخیل کرده ام !؟ می خواهی نشانت بدهم !؟ " برای همین در ادامه از او خواستم تا باتفاق هم برویم به " پارک قائم مقام فراهانی " ... می گفت که چندین بار به این پارک آمده اند برای همین پرسیدم : " چند تا ستون که بعنوان نماد در انجا کار کرده اند و نام اشخاصی روی آنهاست را دیده است یا نه !؟ " جوابش منفی بود و انگار فقط فضای سبز پارک برایش اولویت داشته !!! 


ماشین را پارک کرده و رفتیم داخل پارک ... گفتم : " قبل از این با خانمت آمده بودی و این بار با من بیا در پارک قدم بزن تا چیزهایی که ندیده ای را ببینی !! " وقتی مقابل ستون ها رسید با تعجب به آنها نگاه کرد و نام افراد را خواند ... مطمئنا هیچکدام را نمی شناخت ... اطراف آنجا چند زوج زیادی صمیمی نشسته بودند و نشد از محوطه عکس بگیرم برای همین به یک عکس خبری اکتفا کردم تا در یک وقت دیگر بروم واز انجا عکس بگیرم و همراه تاریخ زیبایش در وبلاگ بگذارم ... 



یک اطلاعاتی در مورد اشخاصی که بیادشان این ستون ها را علم کرده اند دادم که درجا سوت کشید !!! یعنی آذربایجانی باشی و ندانی اینها کی بودند و با ندادن امضایی که به قیمت دادن جانشان تمام شد چه کاری کرده اند جای بسی تاسف دارد و مطمئنا بالای 85% مردمی که همین دور و بر زندگی می کنند نمی دانند و شاید هم با دیدن عنوان شهید در مقابل اسم آنها فکر می کنند که در بمباران کشته شده اند !!!! و مصداق بارزی ست برای این حرف بیل کلینتون که گفته بود مردم ایران با تاریخشان بیگانه هستند !! 


وقتی بازدید تمام شد ، یکی از ستون ها را نشان دادم و گفتم : " این اسم را می بینی !؟ " گفت : " آره ... " گفتم : " خانه ای که در داستان توصیف اش را شنیدی خانه ی این آدم است که در فلان محله قرار دارد !!! "


بعد از آنجا خارج شده و مسیر را ادامه داده و محل قهوه خانه را نشان دادم و محلی که برای والیبال می رفتیم آنجا را هم نشان دادم و گفتم : " آن درخت هم جایش اینجاست !! " 


مسیرمان را ادامه دادیم و من سر کوچه مان پیاده شدم و او هم رفت تا خوانده هایش را زیر دندان هایش دوباره مزمزه بکند !!!

 

===



دسر آخر شبی ، آب خربزه !! 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد