سر صبحی قبل از سوار شدن به ماشین ، یک اسکناسی درآورده و توی صندوق صدقات انداختم و پیش خودم گفتم : " از اول هفته خوب رد کرده ام ، انشاءالله که امروز هم بخیر بگذرد ... "
بعد از جریان انتخابات شورا ، کسانی که برای بدست آوردن رای خود را به هر دری می زدند و از اهل و عیال برای مردم قربان صدقه می رفتند و با عهد و قسم برای خود رای جمع می کردند ، دو شقه شدند ، عده ای خر مراد را به آنسوی رود رساندند و برخی بار و خر را یکجا به آب داده و اینطرف ماندند ... مثل داستان تکراری همه ی انتخابات ها !!!
ادامه مطلب ...
سر راهم یکی از همکارها با من داشت خوش و بش می کرد که سر و کله ی یکی از گربه ها پیدا شد ، از جیبم تکه نان پنیرآلودی برایش انداختم و مشغول شد ، همکارم با دیدم صحنه گفت : " همیشه برای گربه ها توی جیبت ات چیزی پیدا می شود !؟ "
ادامه مطلب ...