سر صبحی قبل از سوار شدن به ماشین ، یک اسکناسی درآورده و توی صندوق صدقات انداختم و پیش خودم گفتم : " از اول هفته خوب رد کرده ام ، انشاءالله که امروز هم بخیر بگذرد ... "
وقتی به کارخانه رسیدیم ، اگر از آسمان دو قطره باران آمده بود از سقف های کارخانه 4 قطره به داخل چکیده بود ، یکی نیست ببیند اگر این سقف جلوی آب را نمی گیرد برای چه خود را معطل کرده است ، بردارند تا حداقل زیر سقف آسمان خوش باشیم !!
طبق معمول پنجشنبه ها یوم الجر است ، یعنی همکاران محترم با چند بهانه ی محکم جربازی درآورده و سر کار نمی آیند ، بهترها روز قبل مرخصی می گیرند ، خوب ها شب اس ام اس می دهند و نرمال ها صبح زنگ می زنند و بیماری زن و بچه را بهانه می کنند و نمی آیند !!! امروز سه نفر از همکاران نیامده بودند ، سر صبحی داشتم طول و عرض کارگاه را قدم می زدم که کوتاه نشده باشد و به یکی از قسمت ها سرک کشیده و اوضاع را بررسی کردم ، بعد هوس کردم خودم کوره یکی از دستگاهها را روشن بکنم که مثلا کار همکاری که دوست اش نیامده بود کمی پیش بیافتد !! تقریبا تمام خم و چم کارهای کارگاه دست خودم است و رساله ی عملی کارگاه را خودم نوشته ام ولی وجود رساله دلیل درستی اعمال نیست !! برای همین سر یک اشتباه خیلی پیش پا افتاده و در حالیکه رسما به آن اشراف داشتم یک شعله ی آتش ، مثل طوفان های خورشیدی در مقیاس خیلی کوچک ، به قطر نیم متر و طول سه متر از دهانه کوره بطرفم رها شد ، دزدیدن سرم باعث شد تا قسمت چپ صورتم و بیشتر پشت گوشم داخل آتش قرار بگیرد و بعد از یک ثانیه ، اولین چیزی که معلوم تر بود ، بوی سوختگی بود !! بعد سوزش در روی صورتم و بازی تمام شد !!!
بلافاصله به کارگاه برگشته و اقدامات اولیه ام را انجام دادم ، اول یک دوش آب سرد گرفتم که فقط به نفع صورتم بود و بقیه بدنم می لرزید !! بعد رفتم بهداری کارخانه تا قسمت برشته شده را پمادمالی بکنند ، کمی هم آنجا ماندم و خلاصه اینکه خیلی به خیر گذشت !! فعلا کمی ابرو برداری در قسمت سمت چپ و کمی سرخ شدگی در گوش و پشت گوش مانده است ؛ موهای سرم هم یک دست کوتاه شده است و خیالم از بابت سلمانی شب عید راحت شده است !!
دانایی نسبت به حوادث دلیلی برای آسوده بودن از آنها نیست و باندازه هر اطلاعی باید احتیاط هم داشت !!! بقول حافظ : " راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش !! "
صبح در بهداری یکی از همکاران به من گفت : " صدقه کم کن !! "
گفتم : " پیش پرداخت اش را صبح داده بودم ! "
گفت : " مطمئنی صندوقی که انداختی کار می کرد !! "
لابد داستانش را می دانید !!
===
دیشب باتفاق فوتورافچی و بانو رفتیم " لاله پارک " ، شب عیدی مرا می برند آنجا که خرج روی دستم بگذارند ، دو تا خرید کردیم و یک حقوق پیاده شدیم !! فوتورافچی خوب خرید کرد ، یک تک کت پسندیدم که زود برداشت و برای همین آن کت از چشمم افتاد !!
چند تا هم پیراهن و تی شرت پسندیدم ولی نخریدم ، یک تی شرت خریده بودم که فقط قسمت شد یک عکس با آن در قله سبلان انداختم ، بعد مادرم آن را انداخت توی لباسشویی و همه ی رنگ هایش بهم ریخت ، حالا در کارخانه خدمت می کند !! به فوتوراف بانو گفتم : " لباس های من یکبار مصرف هستند ، چون مادرم همه را با دستورالعمل شستشوی پتو می شود !!! "
شام هم باتفاق رفتیم " کبابی مهاباد " ، خیلی وقت است که این کبابی هست و غالبا مشتری هایش کردهایی هستند که یا مهمان هستند و یا مقیم ، از در که وارد بشوی همه چیز بوی کردستان می دهد ، از نازی سر صندوق تا شاطر لب تنور !! حتی دکوراسیون هم کردی است !!!!!
مادرم با دیدن من گفت : " باز چی خریدی !؟ " گفتم : " پس فکر می کنی کمدها را چند روز پیش برای چی خالی می کردم ، برای پر کردن !!! "
سلام سلام
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
.
شُکر، پیش پرداخت داشته بیدین
.
امان از سوزش سوختگی
مدتی قبل قسمتی از دستم با بخار کتری سوخت تا مدتها سوزشش زبانم را به شکرگویی وا می داشت.