کارخانه که هستم نت ندارم ، خانه که می رسم نت دارم ولی از نوع وای مکث!! یعنی برای بالا آوردن یک صفحه ی ناقابل وبلاگ چقدر مکث می کند !!! فردا شاید یک ددری بروم ، چه شود این ددر کلکسیون فروردین ماه ...
===
دیشب ختم مادر دوستم بود ، همه ی چهره های ممتاز کوهنوردی شهر حضور داشتند !! بغل دستی ام در حال خواندن فاتحه بود که از او در مورد زلزله ی بوشهر می پرسیدم ! گفت : " یک لحظه صبر کن این فاتحه را بخوانم بعد ... " گفتم : " به خودت زحمت نده ، از این مسجد هیچ صوابی برای آن مرحوم نخواهد رسید ، مگر از بابت جمع کردن دو ساعته این جمع ممتاز از سطح شهر !! " آنقدر برای خوش و بش با تازه واردین ، تازه نشین ها ، تازه فاتحه تمام کرده ها و تازه ... !! عرض ارادت سر و گردنی کرده بودم که باندازه ی نیم ساعت دویدن خسته شده بودم !! بغل دستی ام گفت : " شناختن همه این دردسرها را هم دارد !! " گفتم : " من فکر می کردم پیشکسوت شدن فقط نقطه اش زیاد است ، حالا می بینم دردسرش هم زیاد است !! " رفتیم کنار دیوار تا روی صندلی بنشینیم و موعظه ی آخوند را بشنویم که از کنسولگری ترکیه آمدند و جایمان را به آنها دادیم و باز رفتیم روی فرش ...
شب برای شام دوباره دورهم بودیم ، تجدید دیدار بود و کمی دلخوشی با دوستانی که قدیم ها دنبال بهانه بودیم برای جدا شدن و به خانه رفتن و حالا دنبال بهانه ای برای دیدن هم ، حتی اگر به قیمت یک مرده باشد !!!