یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

یک تک پا اروپا ...

چند سال پیش رفیقی داشتم که رفته بود نخجوان و برگشتنی می گفت : " رفته بودم اروپا !! " ، هر چند از من رفتن به فرانسه را هم اروپا نمی شود حساب کرد ولی برای خیلی ها همان محوطه ی بی صاحب بین دو گمرک ( که خروج را زده ای و ورود را نزده ای ! ) اروپا محسوب می شود ...

قرار بود باتفاق دوستان سری بزنیم به شهر ایغدیر در ترکیه ، برای یک ددر تقریبا کاری ... جنبه ی کاری سفر برای دوستمان بود والا اینجا هم که سر کار حاضر می شوم برای من نوعی ددر محسوب می شود !!

عصر پنجشنبه وقتی به خانه رسیدم بهترین گزینه ای که روی میزم بود خوابیدن بود ، بهرحال برای کسیکه ساعت 3/30 باید راه می افتاد و شدیدا احساس خستگی می کرد بهترین انتخاب خوابیدن بود ولی من نخوابیدم تا گزینه ی دیگری بیاید روی میز !! حوالی ساعت 10 از خانه زدم بیرون و رفتم پیتزا توچال برای دیدن دوستانم ... حوالی ساعت 12/30 شب به خانه برگشتم ، هر قدر بازه زمانی استراحت کوچکتر می شود خودنمایی ساعت با آن تیک و تاک های مسخره اش بیشتر می شود ، ساعت چپگرد من آن ابهت تصویری ساعت را ندارد ولی باید فکری به حال صدایش هم بکنم ، تا بجای تیک تاک برای هر ثانیه بگوید آخ اوخ ... آخ اوخ  !! ( هر ثانیه ای که از عمر می رود جای آخ و اوخ گفتن دارد ... ) اینها قسمت های مهم ددر هستند و بدون ذکر اینها توجیه بیهوشی های حین سفر مفهومی ندارد !!

تا بیایم بخوابم ساعت شده بود 1/30 ، زنگ موبایلم را برای ساعت 3 تنظیم کردم و برای اینکه راحتی خواب بلند شدنم را سنگین نکند روی گلیم خالی خوابیدم !! ساعت حرکت ما از 3/30 رفته بود روی 4/30 و افسوس 45 دقیقه از آن را می خوردم که می شد برای خواب کنار گذاشت !!

سر قرار که منتظر آمدن دوستان بودم ، ماشین های زیادی در حال تردد بودند و غالبا جمع هایی که نشان می داد برای کوهنوردی می رفتند ، تریپ قدیمی کوهنوردی هنوز برنامه های کوهنوردی اش را صبح زود انجام می دهد ، ساعت 4 و 5 به کوه رفتن در بین نسل جدید کوهنوردی جایگاهی ندارد ...

تا مرز بازرگان چیزی حدود 250 کیلومتر فاصله داشتیم و حوالی ساعت 7/30 در بازرگان بودیم ، در طول مسیر تا وقتیکه صدای پخش مرا همراهی می کرد منهم راننده را همراهی می کردم ، هر وقت آهنگ عوض می شد منهم می رفتم توی چرت !! البته یک قسمتی از مسیر سفرمان که حدود 70 - 80 کیلومتر می شود یک مسیر خاص است که یادم نمی آید آنجا را بیدار طی کرده باشم ... ( فاصله بین شهر شوط و ایواوغلی !! ) این قسمت از مسیر نه جاذبه ای دارد که هوش آدم را بخودش جلب بکند و نه پیچ و خمی که حواس اش را ... یک مسیر خالی و بی بهانه !!

در بازرگان یک فرئند نان روغنی خریدیم که در نوع خود بی نظیر بود و مستطیلی شکل بود ، حالا چرا این مورد ظاهرا بی ارزش را نوشتم دلیل دارد ، در طول ددر گاه یک بربری خودش را بعنوان خاطره ی ماندگار ثبت می کند ولی چیزهای خیلی بزرگتر نمی توانند و بیرون از دفتر خاطره می مانند !! مثلا همین گمرکات آنقدر بی در و پیکر و بی صاحاب هستند که حتی دوست ندارم یک ثانیه اش را بعنوان خاطره داشته باشم و زمانی که وارد این محوطه ها می شوم ( هم این طرف و هم آن طرف ! ) در یک حالت تهوع سپری می شود ، برای همین همیشه انگار اولین بارم هست که آنجا رفته ام ...

گمرک ایران و ترکیه کلکسیونی از عداوت های دیرینه ( شاید به شاه عباس هم برسد ! ) و لبخندهای بی رمق دوستانه ( از نوع صیاثی !! ) است ، و برای همین زمانی که در بین این محوطه های محصور با سیم خاردار تلف می شود باید با آخ و اوخ یاد شود !! نه تنها تاریخ مرده بلکه تاریخ زنده ی بین ایران و ترکیه همیشه یک فضای نامطلوب بوده و خواهد بود ، این دو کشور از هر نظر برای همدیگر هوو حساب می شوند !! یک سیم خاردار و یک عالمه دردسر ... مسافر تیپ زیارتی را گمرک چی های ترکیه ای دوست ندارند و مسافران تیپ سیاحتی را گمرک چی های ایران !! بهترین فرصت برای معطل ماندن در گمرک در زمان تعویض شیفت های کاری گمرکات است ، هیچکدام هم نمی خواهند بخاطر وقتی که از مسافر تلف می شود پا از حیثیت خود کنار بگذارد ... تعویض شیفت ایران 7/30 تا 8 است که متوسط از 7 تا 8/30 طول می کشد ( برای اینکه مسئولی برای ساماندهی نظم آنجا وجود ندارد و بخاطر کمبود نیروی انسانی هر فرد مسئول خودش است !! ) بعد از اتمام مکافات این طرف مرز نوبا آن طرف است ، بخاطر فاصله ی زمانی ساعت اینجا و آنجا بعد از اتمام مهلت تغییر شیفت ایران نوبت تغیر شیفت ترکیه می رسد و همین مشکل آن طرف هم هست با این فرق که آنجا چند برابر این طرف مامور دارد ولی با همان کیفیت و بی نظمی !! برزخی که حاصل تنش های سابقه دار و مزمن فرهنگی ، دینی ، اجتماعی و ثیاصی است !!

خودمان رد شده بودیم و ماشین مانده بود منتظر یک امضا که خانم جان ترکیه ای سلانه سلانه آمد و ساعت 10 امضا را مرقوم فرمود ، البته برای بقیه و ماشین ما بصورت راندوم رفت برای آزمایش با اشعه ایکس !!! یک ساعتی در محوطه ترکیه ای در حال قدم زدن بودم ، آرارات بزرگ با یک ابهت خاصی دیده می شد و عجله ی من برای خروج از گمرک برای گرفتن عکس از آرارات بود ، در عوض آرارات کوچک توی مه فرو رفته بود ... چند زاویه ی خوب هم داشتم ولی حضور مامورین گمرکی بهانه ای شد تا عکس نگیرم ، محوطه ی گمرک همیشه یک محل عکسبرداری ممنوع است و خود را درگیر گیربازاری های مرزی کردن حماقت محض است !! وقتی کار ما تمام شد قله ی آرارات رفت زیر ابرها و برای همین کلی به روح آتاتورک فحش فرستادم !! که مجسمه اش مابین من و آرارات قرار گرفته بود !! ولی دل سیر نگاه کردم ...



مسیر 150 کیلومتری مسیرمان از مرز تا ایغدیر چشم اندازهای بسیار زیبایی از مراتع سر سبز پای قله ی آرارات بود و ابرهای بسیار زیبایی که آسمان و مناظر کوهستانی را عین تابلوی نقاشی کرده بود ، هر چند نصف آرارات دیگر دیده نمی شد ...

مسیرمان را تا کارخانه ای که باید بازدید می کردیم ادامه دادیم و حدود یکی دو ساعتی آنجا بودیم ، استقبال خوبی شد و کمی به تماشا گذراندیم ... 

در ادامه برنامه وارد شهر شدیم و از چند مرکز بزرگ خرید دیداری داشتیم ، برای کسانیکه بدنبال خرید پوشاک هستند ایغدیر مرکز خرید خوبی است ، شاید هم یکی از مراکز بزرگ واردات لباس های ترک از همین شهر باشد ...

در این شهر محجبه ها ایران را دوست دارند و غیر محجبه ها اصلا چشم دیدن ایرانی جماعت را ندارند !! ما هم که خودمان تافته ی جدا بافته هستیم و مجموع آن دو را حساب نمی گذاریم ... منهم که شخصا محجبه هایشان را بخاطر اینکه سنی هستند دوست ندارم و غیرمحجبه هایشان را بخاطر اینکه زشت هستند !!؟؟!!

" خدا مرد را آفرید و برای اینکه حال مرد را بگیرد زن را آفرید بعد برای اینکه به زن حال بدهد بازار را آفرید و چه تنهاست این مرد !!! "

من اصلا از اینکه با یک پول دیگر خرید بکنم حال نمی کنم ... یعنی مود خریدم غیرفعال می شود ، اگر غیر این بود شاید باندازه ی تمام خریسد های یک سالم از آنجا خرید می کردم ، مهم هم نیست که ارزان باشد یا گران ، چون ملاک من در خرید دوست داشتن است و قیمت در ردیف های بعدی قرار دارد ، برای همین اصلا خرید نکردم 

ناهار را هم خوردیم و باز در شهر چند دور زدیم و بطرف خانه برای افتادیم ... حالا چرا هی راهمان می افتاد طرف فروشگاه بزرگ کفش بماند ، مسجد جامعه در حال ساخت و بازسازی هم تنها نمای قابل عکس گرفتن بود و نصف دلخوشی ام به تماشای سازه ی آن بخاطر حضور دو فقره لک لک در بالای گنبد سفید آن بود !! 



حوالی ساعت 7/30 نزدیک مرز بودیم و کنار فرعی راهی که به محل وجود بستر و بقایای کشتی حضرت نوح می رفت ، دیروقت بود و تا ما می رسیدیم غروب شده بود !! این بار آرارات کوچک با ابهت خاصی بیرون ابرها بود و آرارات بزرگ با آن هوای ابری که به بارانی شدن آسمان منجر می شد تا چند روز خیال آفتابی شدن نداشت !!



گمرک را رد کردیم و راهمان را با کمی بحث و حرف ادامه دادیم ... خیلی هم خوش خوشانمان شده بود و با همه ی واقعیات تلخی که در طول سفر پراکنده بود ، سفر خاطره انگیزی شده بود ، وقتی به شهر می رسیدیم من از زور بی خوابی نمی توانستم جمله ام را تمام بکنم و گاه بین دو کلمه را چند ثانیه چرت پر می کرد ...

نظرات 6 + ارسال نظر
تک برگ شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 11:49

آغری داغی آغلادیری
اؤره لری باغلایری

siamak شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 12:20

aga khosh geshdi biza!

biza-da

نگار شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 23:30 http://heavenward.persianblog.ir

سلام جناب دادو
خیلی ددرنامه جذابی بود
عکس ها هم عالی و چشم نواز. بسیار دلچسب بود این نوشته.

سلام بر شما
قسمت زیادی را هم به حساب تنگی حوصله ی دوستان ننوشتم ... سخت تر از نوشتن چه چیز را بنویسم و کدام را ننویسم است !!

سمیه شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 23:44

سلام
بسیار عالی توضیح دادین انگار که ما هم یک نوک یا توک پا رفتیم و برگشتیم .
خوب به زبان محلی حرف میزنید ما از کجا بفهمیم

مجبور شدم بروم دوباره چشم بگردانم بینم کجا عبارت ترکی نوشته ام ، دیدم چیزی نیست؛ اینکه نوشتید به زبان محلی حرف می زنید و ... را متوجه نشدم !!

سمیه شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 23:59

منظورم دو تا کامنت بالا بود

تک برگ زده بود رو آنتن شعر و شاعری ... آغری نام ترکیه ای کوه آرارات است و م یگویند آغری داغی !! آغری بمعنی درد هم هست و برای همین قافیه خوبی برای شعر و شاعری ست ... آغری داغی هم معنی کوه آرارات می دهد و هم کوه درد و استعاره اش بیشتر از خودش است برای همین بی جواب رد شدم !!
برای این دو عبارت ظاهرا کوتاه می توانم حداقل چند صفحه انشا بنویسم !!!
===
دیگری دوستم بود که با هم در برنامه بودیم و ترکگلیش نوشته بود که به آنها خوش گذشته بود منهم ایضا زده بود به کامنتش که به من هم !!!

سمیه یکشنبه 25 فروردین 1392 ساعت 14:52

ممنون از ترجمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد