یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

دوربین نورا ...


سال پیش یکی از دوستان که از کانادا آمده بود ، یک دوربین عکاسی مخصوص کودک برای نوراخانیم آورده بود که جریانش را همان موقع نوشته بودم ...

 


دوربین را توی کیف وسایل خودم گذاشته بودم تا از تابستان امسال پروسه عکاسی نوراخانیم را راه بیاندازیم ... چند روز پیش ، قبل از نهایی شدن سفر تهران ، نوراخانیم سراغم آمد و سراغ دوربین عکاسی را گرفت (!؟) دوربین را ندیده بود و فکر می کرد قرار است دوربین بخرم (!) و بعد من با اجازه و هماهنگی بانو (!؟) و باتفاق نوراخانیم توی وسایلم دنبال دوربین گشتیم و البته یک پروسه کوتاه نبود و بالاخره از ساک توی انباری پیدا کردیم ... وقتی دنبالش می گشتم ، نوراخانیم پرسید :« بابا ... دوربین مثلا هست یا واقعنی هست !؟» گفتم :« واقعنی هست ... تازه میدانی چه رنگی است ؟! » گفت :« نه ... !» و بفکر رفت ، تقریبا هر چی دوربین در دور برمان دیده بود سیاه بود !؟ گفتم :« رنگ دوربین ات صورتی است !؟ » و بالاخره پیدایش کردم و کلی ذوق کرد و از همان ذوق ، ما هم بی نصیب نماندیم و ذوق کردیم ...


 

دوربین را برداشت و وارسی کرد ، از مموری کارت تا فلش اتصال به کامپیوتر و شارژر و بندخوشگل و ... همه را بررسی کرد و عکاسی شروع شد ... چند تا از من و مامانش عکس گرفت و بعد از گلدانها و کابینتها و نپبت به اتاقش رسید و از داخل کمدهای مرتب لباسش ( که عصر مادرش مرتب مرده بود !) عکس گرفت و چند دقیقه نگذشته بود که دیدم با دکمه های دوربین ور می رود و جیک و پیک گوشی را بلد شده است !!؟



صبح روز بعد توی خواب بود که گذاشتیم توی ماشین و راه افتادیم طرف زنجان و غار کتله خور و تهران ... ابتدا دوربین را به مادربانو ( آنه اش) نشان داد و عکس گرفت و از مناظر اطراف و بعد که رسیدیم غار کتله خور ، آنجا هم کمی از مردم و ورودی غار عکس گرفت ، تقریبا همه فکر می کردند اسباب بازی است !؟ و راحت بودند !؟ ...

در باغ ایرانی وقتی از باغ و حوضچه های وسط باغ عکس می گرفت ، مخصوصا با آن استایل عکاسی (!؟) بعضی ها متوجه دوربین بودن آن می شدند ... و وقتی می فهمیدند که دوربین است ، سراغش را می کرفتند که از کجا گرفته ایم و من هم می گفتم :« از دهات کانادا آورده اند !؟ » والله دلار برگردد همان هفت تومان ، ونکور چیزی جز دهات دوردست تبریز نیست !؟ البته ما معتقد به معجزه هستیم که آنهم گران بدست می آید و زمان معجزه معلوم نمی شود چه کسی چوبش را می خورد و چه کسی نانش را !؟ و همان بهتر که فکر کنیم آب رفته به جوی برنمی گردد و فعلا دلار در شصت هزار تومان جاخوش کرده است !؟

خلاصه اینکه موقع بازگشت به خانه ، دپربین نورا را به کامپیوتر وصل کردم و عکسهایش را در یک فایل مختص خودش خالی کردم ( البته کپی کردم !) حدود ۲۸۰ تا عکس گرفته بود و از همه جالبتر ، عکس های غار کتله خور و چندتا عکس که از عقاب توی فیلم سینمایی و از تلویزیون گرفته بود ... خوش بحالش که خاطرات کودکی اش مستندتر از خاطرات ما خواهد بود ، البته با یک انشالله !!؟

 ===

اصولا تهران را باید با نقشه رفت ، مخصوصا ما که مهمان بودیم !؟ ربطی به آشنا بودن هم ندارد ، آنقدر تغییرات ترافیکی دارد که نمی شود همه چیز را بخاطر سپرد ... البته تهران نشینها هم برای خروج از محدوده سکونتی و تردد در شهر دست به نقشه می شوند !؟ داخل محدوده شهر ، یکی دو جا قطعی اینترنت باعث می شد تا از نقشه جلو بزنیم و تقاطع را رد کنیم و من یکی دوبار گفتم که ایراد از نقشه خوان نیست و اینترنت قطع می شود !! نوراخانیم که شاهد این مکالمات بود ، پشت سر مشغول شده بود و روی دستمال کاغذی یک نقشه کشیده بود و داد به من و گفت : " بابا بیا از روی این نقشه راه را پیدا کن !! "

 


 

نظرات 3 + ارسال نظر
فاضله پنج‌شنبه 20 اردیبهشت 1403 ساعت 07:24 http://1000-va2harf.blogsky.com

حرفاتون خیلی خوب است

فاضله پنج‌شنبه 20 اردیبهشت 1403 ساعت 07:27 http://1000-va2harf.blogsky.com

مجازی هم واقعنی است

مجازی واقعنی است ولی همش حقیقتنی نیست !!

سلام پنج‌شنبه 20 اردیبهشت 1403 ساعت 08:39

با درود
چه حالی می کند نورا خانم
برای نوه ام مادرش یک موتور شارژی سفارش داد
درب منزل دو نفری تحویل گرفتیم
چه ذوقی می کرد
البته نمی گذاشت دست بهش بزنیم
می گفت خراب می شه
آنرا روی مبل گذاشت و در کنارش دراز کشید
بالاخره مامانش موفق شد تا راضی اش کند ‌
و شارژش کرد

سلام
دنیای کودکی ، دنیای خاصی است ولی چه چاره که باید به اسم تربیت آنرا تخریب کرد تا تبدیل به دنیای ماشینی بشود!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد