یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

زیر باران باید رفت ...


امروز ، از دیشب باران داشتیم !! فکر می کردم این بار به یکی از مدیران هواشناسی ، برای رئیس جمهور شدن رای بدهیم !؟ حداقل اینها یک در میان حرف و پیش بینی شان درست از آب درمیآید ... خدا لعنت کند سردارسازندگی را ، بعد از او یک حرف راست در بدنه دولت شنیده نشده است !؟

 

 

امروز آستارا بارانی بود ، روستایی ها هواشناسی را با جدیت دنبال می کنند ، برای ما که مثلا کلانشهری هستم (!) فرقی نمی کند پیش بینی چطور بشود ، اگر باران آمد خوش آمد ، اگرنه ما فقط یقه دولت را می شناسیم !؟ و چون دولت برای ادارات و کارخانجات خودش آب پیدا خواهد کرد مجبورا برای ما هم پیدا خواهد کرد ... مثل ذوب آهن اصفهان که دولت را مجبور کرد از دریا آب بیاورد !!

تا حوالی عصر باران ، یکریز و مرتب می بارید ... گاهی آنقدر ریز و یکریز بود که باران دیده نمی شد ولی شرشر ناودان گواهی می داد به بارش باران ... بانو بهمراه مادر و خواهرش رفته بودند بازارگردی و شهرگردی و خرید ... نورا و من و برادربانو در خانه بودیم ... کمی تلویزیون تماشا کردیم ...

اینجا مردم تلویزیون باکو را ارزانتر از تلویزیون ایران می بینند ، دایی مرحوم می گفت برای دیدن خیلی از شبکه های خصوصی باید اشتراک خرید و پول داد !! ما فکر می کردیم تلویزیون را ارزان و مفت می بینیم ولی بعدها که عقلمان حسابگر شد دیدیم ، از بابت حرص و جوش و فحشهایی که به برنامه و مدیر و مجری و ... می دهیم و اغلب بناحق است ( چون تلویزیون هر دولتی برای آموزش و اخبار و در راستای اهداف همان دولتهاست !؟ و نه صرفا برای تفریح و خوشگذرانی و احیانا عیاشی برخی تماشاگرهایش !؟ ) و نصف و شاید دو سوم فحش ها بناحق است و از حساب فرد مسلمان و مومن برداشت می شود ، بقیه که حسابشان با خدا پاک است چه برسد با دولت !؟ و در نتیجه تلویزیون ایران گرانترین تلویزیون جهان است ...

تلویزیون باکو را دو روزی دیدیم ، بدون اغراق از ظاهر مجری ها و کارشناسان مذهبی و مسئولین ما دیانت می بارد ولی حرفهایشان پر از غرور و دروغ و ریا و ... است !؟ سر تا پای مجری ها و مهمان ها و کارشناسان موسیقی در تلویزیون باکو, لخت بود (!؟) ولی در کلامشان از رمضان و دین و خدا و باور خوب حرف می زدند !؟  بقول نسلهایی که بعد از ما خواهند آمد :« ریا ، پیش ایرانیان بود و بس !! »

من آنچه دیدم را گفتم و نوشتم و معتقدم گناهی بالاتر از ریا نیست ... صاحب روز قیامت هم نیستم و حساب و کتاب کسی به من ربطی ندارد و باندازه کافی حقم بر گردن دولت های بیست و وند ساله گذشته هست که مشمول الذمه هستند و از نوع مدت دار که به این راحتی و با حکم فلان مجتهد و قاضی  قابل رفع نیست !؟ 

یک نمونه اش حرامزاده هایی که از سال ۵۹ تا ۶۳ مانع افزایش حقوق کارگران و کارمندان شدند تا بزعم خود سیستم کارگری را مختل نمایند ، چون کارگر را نماینده نگاه کمونیستی می پنداشتند و البته برخی شان با خاک یکسان شده و یا در حصر خانگی هستند و ابدالدهر مشمول الذمه ملت و کارگران خواهند ماند !؟

حوالی ساعت ۱۲ باتفاق نوراخانیم  ، رفتیم زیر باران قدم زدیم ... این وقت سال که هوا سردتر است ، خود شمالی ها از این جسارت ها نمی کنند ولی ما کردیم و البته خوش گذشت ... و بعد رفتیم یک سوپری در داخل روستا و کلی خرت و پرت خریدیم و برگشتیم ... و البته کمی صحبتمان با سوپری گل انداخت !!

خدا رحمت کند ، عموی کوچک من مصداق بارزی از یک فیلسوف و روحانی اعلا بود ... بدلیل گرفتاری معیشتی خاصی که داشت ، دست و پا بسته ، در میان اهل و عیالش گیر افتاده بود ... به دفعات از قم سراغش می آمدند ولی نمی توانست برود و در نهایت هم در بستان آباد ، در پنجاه سالگی درگذشت !؟ خیلی ها بعد از مرگش به ابهت و جایگاه او پی بردند و مقبره اش حالا طرفداران زیادی دارد و توفیقی بود که من همصحبتی و همنشینی زیادی با او داشتم ... گاه تا صبح کنار یک بخاری که با شعله کمی می سوخت تا نفتش تمام نشود ( و شاید هم برای برادرزاده روشن کرده بود و اگر تنها بود یک پتو بخود می پیچید !) می نشستیم و حرف می زدیم ، از او چیزهای زیادی یاد گرفتم ، یکبار گفت :« مردم از حرفهای یک فیلسوف لذت زیادی می برند ولی بهره ای نمی برند ! » خدا با بندگانش معامله های سخت می کند ، در کنار درهای معرفت و حکمتی که برایش باز می کند ، جهل اطرافیانش را مثل میله های زندان قرار می دهد و چقدر سخت است در میان قوم و قبیله ی خود ، غریب ماندن و غریب مردن !؟ پسر دومش که آن زمان از مرگ زودهنگام مادر و بعد پدر ، تعادل روحی خوبی نداشت ،  کتابخانه اش را آتش زد تا همه دستنوشته هایش سوخت !؟  وقتی خبر به پدر مرحوم من رسید ، اژ شدت ناراحتی در حیاط بزرگ خانه مان ، دور حوض ، شاید صدبار قدم زد و ایستاد و صلوات فرستاد و قدم زد و ایستاد و صلوات فرستاد و ... و بعدها گفت :« دو ساعت طول کشید تا عصبانیت و خشمم را نسبت به کاری که با نوشته های برادرم کرده بودند را فروبخورم !! » و بعد آمد و هیچگاه از آن جریان حرفی نزد و تا آخر عمر بزرگترین پشتیبان برادرزاده هایش بود و همه ی آنها را به سر و سامان رساند ...

و عصر دوباره باتفاق هم رفتیم بازار آستارا ، مثل دفعه قبل در اطراف خیابانهای آستارا تریلی های روسی صف ایستاده بودند و البته نه به زنندگی نوبت قبل ، از قرار معلوم این تردد و توقف ها برای شهر درآمد زیادی دارد  ، آدم وقتی آستارا می آید باید سری. به بازار ساحلی اش بزند ، حتی اگر خرید نکند !؟ نبض فرهنگی آستارا در بازارچه ساحلی اش می زند و صدافسوس که با نوبت قبلی که به دیدارش رفته بودم ، بدتر شده بود و خوبتر نشده بود !؟ و بعد به فرموده نوراخانیم رفتیم ، پیتزا برف ، تا فست فود خونمان را تقویت بکنیم ...

حوالی ساعت ۸ شب اختتام باران آستارا به روایت هواشناسی بود و باران هم قطع شد و از فردا هوای آفتابی و شرجی برای آستارا شروع خواهد شد ...

و ما قرار است فردا مسیر برگشت مان را از جاده اسالم به خلخال ادامه بدهیم ، انشالله روز خوبی پیش رو داشته باشیم ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام یکشنبه 26 فروردین 1403 ساعت 14:28

با درود
چه خاطره ی خوبی از عمو تعریف کردید
و چه شخصیت ممتازی پدرت داشت که غیض و عصبانیت را با صلوات مهار کرد
آستارایی ها دو زبانه هستند هم شمالی صبحت می کنند و هم ترکی
تلویزیون باکو هم که فهمش برای شما سخت نیست
اوایل فرو پاشی شوروی و تجریه کشور
ما با باکو تماس داشتیم
هر جا که نمی توانستند به انگلیسی محاوره کنند
از افراد آذری ما کمک می گرفتند به طوریکه اکثر بچه های آذری ما را می شناختند
حتی در باکو همدیگر را دیده بودند

سلام
عموی کوچک یک آدم خیلی خاص بود و هنوز ابعاد شخصیتش در هاله ای از ابهام قرار دارد ... آستارایی ها ( آستارا تا تالش و کمی هم تا انزلی !! ) اصولا سه زبانه هستند ؛ فارسی و ترکی را رسما حرف می زنند و زبان تاتی را بصورت خیلی خودمانی بلدند ...
باکویی ها ورژن قدیم ما هستند و خیلی احساسی و آرام و خونگرم ... چیزی که حالا ما نیستیم !! فرهنگ باکو ادامه فرهنگ اردبیل است و لهجه و فرهنگ نخجوان به تبریز شباهت زیادی دارد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد