یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

کوتاه نوشت !!

 

داشتم از خانه بیرون می آمدم ، نوراخانیم آمد پیشم چندتا بادام و کشمش توی دستم گذاشته که « روزه هستی ، بیرون گرسنه شدی بخور !! »

 

 

چند روز پیش ، توی اتوبوس آشنای دوری دیدم ، حال و احوالی کردیم و نه پخته و نه شسته از من سوال کرد : سالی که گذشت را چگونه دیدی ؟ گفتم : نادانان از دانایان می خواستند ، سکوتشان را بشکنند ، غافل از اینکه شکست سکوت آنها کوس رسوایی اینها بود !؟

===

امروز پیرمردی را در اتوبوس با اشاره فراخواندم و صندلی ام را دادم تا بنشیند ، می لرزید ولی تعارف می کرد تا من بنشینم ... گفتم موهایم دروغگو هستند و سفیدی شان ربطی به سن من ندارد !! نشست و چه آدم خوش صحبتی بود ... رادیو اتوبوس قرآن پخش می کرد و پیرمرد لرزان گفت : شاید هشتاد سال قبل بود ، با پدرم رفتیم مسجد ، ماه رمضان بود ... یک نفر قرآن می خواند و من فکر می کردم آیا منهم می توانم قرآن یاد بگیرم ... بعدها مادربزرگم مرا جلوی خودش می نشاند و به سبک قدیم به من قرآن یاد داد ، حالا هر وقت صدای قرآن می شنوم ، یاد مادربزرگم می افتم ... و کمی بغض کرد !

 

نظرات 2 + ارسال نظر
فاضله شنبه 4 فروردین 1403 ساعت 13:56 http://golneveshteshgh.blogsky.com

سلام یکشنبه 5 فروردین 1403 ساعت 13:45

با درود
جواب خوبی به اون آشنای دور داده ای که باید پیرامونش فکر کند
و اما اون پیرمرد آدم‌ها یک جور همیشه احساس جوانی دارند
قدیمها که اتوبوس ها مختلط بود به مسن ها و خانمها جا تعارف می شد
و اما نورا خانم مثل همه ی دختر ها هوای بابا را دارد
برایش زیاد دعا بکن دعای پدر رد خور ندارد

سلام
داشتن خاطرات ارزشمند در زندگی ، برای روزگار پیری تولید انرژی و احساس مثبت می کند
حالا هم این امر جاافتاده است ولی خانم ها کمتر رعایت می کنند تا آقایان ...
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد