یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

زکات الددر ...


دیروز چند سطری در مورد برنامه ی کوهنوردی نوشتم و امروز نوبت گذاشتن عکس ها رسیده است ... ولی شب یک عالمه تعریف دیگر هم برای بانو کردم و هم خسته بودم و هم زیاد می شد و برای همین ننوشته بودم ... شاید در زیر عکس ها دوباره کمی نوشتم !

  ادامه مطلب ...

تجدید دیدار بعد 18 سال !!

 

دیشب خانه مادربانو مهمان بودیم و آقئین ( برادربانو ) گفت که فردا می خواهد تنهایی برود قله گوی زنگی درشهرستان مرند ! و کمی از من اطلاعات خواست !! گفتم که اطلاعاتم اصلا آپدیت نیست و در این دور و زمانه اگر آدم دو سه سالی جایی نرفته باشد، اطلاعاتش با واقعیت موجود نمی خواند !!

  

ادامه مطلب ...

مرگ یزدگرد ...

 

نوراخانیم کتاب هایم را زمین ریخته بود ... این را تازه یاد گرفته است و وقتی می خواهد حرفش را به کرسی بنشاند (!) می آید سراغ قفسه کتاب هایم و آنها را روی زمین ولو می کند !! و البته که مرا وادرا به تسلیم ...

  

ادامه مطلب ...

تیرباران !!

 

دیروز عصر سری زدم به مغازه شیشه بری دوستم که نزدیک محل سکونتمان می باشد و یک ساعتی بودم !! وقتی به آنجا می روم مشتری ها می آیند و سفارش می دهند و دوستم سرش به سفارشات آنها گرم می شود و من با مشتری ها حرف می زنم تا کارشان راه بیفتد و البته که تماما کار فرهنگی می کنم !!

   ادامه مطلب ...