یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

مرگ یزدگرد ...

 

نوراخانیم کتاب هایم را زمین ریخته بود ... این را تازه یاد گرفته است و وقتی می خواهد حرفش را به کرسی بنشاند (!) می آید سراغ قفسه کتاب هایم و آنها را روی زمین ولو می کند !! و البته که مرا وادرا به تسلیم ...

  

 

دیشب نوراخانیم خوب نخوابیده بود و تا صبح زار می زد !! خواب ما را هم به هم زد !! ظهر دوباره کمی خوابید و فرصتی تا در آرامش ناهار بخوریم !! و بعد مادرش رفت به کلاس هایش برسد و باهم تنها بودیم ... کمی بازی کردیم و بعد رفتیم تا بخوابیم ! مرا به خواب داد و آرام از تختش پائین آمد ، زیرچشمی او را می پائیدم و نحوه ی پائین آمدن از تختش را می دیدم (!) کاش موبایلم همراهم بود و فیلم می  گرفتم ... حس کرد که من متوجه شده ام و بلافاصله آویزان شد و به تختش برگشت !! خیلی جسورانه و کاربلدانه !! کمی بعد دید صدای من درنیامد و دوباره از تخت پائین آمد و راهی پذیرائی شد !! کمی بعد صدای تلاشش می آمد و اِهِن اِهِن کردن هایش !! بلند شدم و به پذیرائی آمدم و دیدم به کمک صندلی بالا رفت ( به زحمتی باور نکردنی ! )  و روی میز غذاخوری نشست ... ایستاده بودم هم به تماشا ( با ذوق ! )  و هم برای اینکه وقتی می افتد او را بردارم  ( کمی نگران !) ... وقتی مرا دید یک قیافه ی موفقی به خود گرفت و تبسمی کرد !! نه اینکه دختر من بوده باشد و چنین بگویم ؛ همین بالا رفتن از صندلی و روی میز نشستنش ارزش دریافت گواهینامه کارآموزی سنگ نوردی را داشت !!

 

بعد از تلاشی سخت موفق شدم او را بخوابانم و آمدم کنار قفسه کتابهایم تا کتا بهای ولو شده در روی زمین را جمع بکنم ... یکی از آنها ملتمسانه به من چشمک می زد !! شاید خیلی وقت بود که دور مانده بود و بسته و همین ولو شدن هم برایش غنیمتی بود !! برداشتم و لایش را باز کردم : " مرگ یزدگرد !! " نمایشنامه ای نوشته ی بهرام بیضایی !!


 

چند صفحه ای خواندم ، شاید مزه ی بار اولی که خوانده بودم را نداشت ولی بهرحال به حال و روز روزگارمان نزدیک تر شده بود ... بااین فرق که حالا نه شاهی هست کشته شده  و نه آسیابانی که کشنده باشد (!؟) ملتی که از هم می گریزند و در هر بزنگاهی به دست هم کشته می شوند !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین چهارشنبه 4 تیر 1399 ساعت 22:52 http://www.parisima.blogfa.com

سلام بر همشهری دادو ...

اولاً که بگم اگرچه اسباب زحمت شما شده ولی کلی ذوق کردم از ترفند ها و شیرین کاری های دلما خانیم! شیرین کاری هایش فزون باد !!

خدا حفظش کنه و به پاش خوشی کنین انشاالله ..

این روزهای خانه نشینی توفیق مطالعه رو بیشتر کرده خدا رو شکر...
منم امروز بیگانه آلبر کامو رو شروع کردم که در داد و ستد کتابی با خانم همسایه رد و بدل شد!

اگه نزدیک بودیم کتاب میدادم مطالعه کنید و در عوض(!!) نورا خانیم رو میاوردم خونه مون که شما فرصت مطالعه داشته باشین!!!

سلام
فعلا که شدیدا سرگرم شلوغی هایش می باشیم ...
خیلی از کتاب های من هم در نوبت دوباره خوانی قرار گرفته اند ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد