یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

شبی با جولی ...

 
دیروز روزخوب دیگری بود ؛

حتی یک جریان روزمره گی هم می تواند پر از دلخوشی های ریز و درشت باشد ...
  
رعایت حقوق در ارتباطات مختلف خیلی مهم است ولی کنتاکت های مختلف راه این مراعات را می بندد برای همین آه کشیدن همیشه وجود داشته است !! وقتی یکی از رسیدن به حقی که برای خودش متصور است باز می ماند ، یک برگ حواله پر می کند بحساب روزگار که نام آن برگ حواله آه است ... یک اداره ای هم هست بنام اداره ی آه و پروسه ی خاص خودش را دارد !!

برخی ها آه نکشیده منتظر می مانند تا زود جوابش را بگیرند و شاکی هم می شوند چرا !؟!؟ ولی روزگار نه مثل ما عجول است و نه زود احساساتی می شود ، دیر و زود چیزیست که ما را تحت تاثیر قرار می دهد ، زمانی که مظلوم خسته شده است و ظالم به خیال خودش در ساحل آرامش رسیده است ، ناگهان ورق ها یکی یکی برمی گردد و خواسته ها از جایی که انتظار نبود برآورده می شود و ناخواسته ها از جائیکه انتظار نمی رود سر آدم می آید !!

===

سر ظهر زنگ زدند که ده دقیقه ی بعد اتاق معاونت جلسه هست ، ما هم جانمان به یک رشته مو بسته است ، سریعا راه افتادیم و دست و رویی شستیم تا گردو خاک صورتمان یک دفعه ای ریا نشود و رفتیم بالا !! مسئول دفتر بعد از رسیدن ما گفت : " مهندس در شهر هستند و هنوز نرسیده اند ... بروید هر وقت آمد صدایتان می زنیم !! " اصولا خدا مرا برای همین دقایق آفریده است !! گفتم : " وقتی می بینی مهندس در شهر است چرا به ما زنگ زده ای !! صبر می کردی می آمد بعد به ما می گفتی ... بعضی میوها زود می رسند و برخی دیر !! ما مثل توت هستیم همان اول بهار رسیده ایم ، ولی مدیر جماعت مثل به هستند و آخر پائیز می رسند !! " مسئول دفتر که باید بعوض معاونت چوب شماتت ما را می خورد اشاره ای به اتاق مدیرعامل کرد و گفت : " یک کم یواش حرف بزنید ، مهندس وقتی اینجا صدا بلند است ناراحت می شود !! " دراتاق مدیرعامل از نوع مخصوص ضد صدا تشریف داشت ، گفتم : " اکر قرار است صدای ما از این در رد بشود ، چرا در را پوشک بسته اید !؟!؟ " بعد دسته جمعی یک دور خندیدیم و آمدیم پائین ...

بعضی ها بی نظم هستند ولی دوست دارند دیگران آنها را منظم بدانند و برای توجیه بی نظمی شان هی دلایل بزرگ و هسته ای می آورند ولی نمی دانند که دیگران می بینند و بزرگواری می کنند که برویشان نمی آورند ... طرف جلسه گذاشته است و مصمم است که سر وقت اجرا بکند ولی کار پیش می آید و نمی تواند بیاید و برای اینکه زیادی کری خوانده است در توجیه عدم برگزاری بموقع ، جلسه با استاندار و یا فلان مسئول ارشد را بهانه می کند در حالیکه اگر نیم ساعت قبل زنگ بزند و بدلیل کاری که دارد ( حتی بردن بچه به مهد کودک !!! ) جلسه را کنسل بکند ، خود نشانه ای از منظم بودن او خواهد بود !!!

===

حوالی ساعت 18 ، یک بادی بلند شد که تمام محوطه های کارخانه را جارو کرد و ریخت داخل سالن ها ... و بدنبال آن چیزی حدود یک ربع باران آمد از نوع عصبانی و بعد هوای عصرانه مان مطبوع تر شد ، در چند روز گذشته باز بالارفت دما را داشتیم و حوصله مان بی حال شده بود ...

قرار بود برای شام بروم خانه ی یکی از دوستان برای یک غذای سفارشی ، برخلاف برخی ها که هی از زمان جنگ خاطره می گویند ما از زمان پیتزا توچال خاطره می گوئیم ... برای همین ابتدا از کارخانه به خانه - کارگاه یکی از دوستان رفتم و از آنجا باتفاق هم رفتیم ... وقتی در کارگاه دوستم بودم یک طرحی را روی دستگاه گذاشتیم و تا دوستم برود و دوشی بگیرد و آماده بشود دستگاه هم طرح مرا روی چوب حکاکی می کرد ... هنوز یک دقیقه بیشتر کار نکرده بود که هوس کردم فیلم بگیرمو برای همین موبایل را روی صفحه ی محافظ دستگاه گذاشتم و و تا اخر فیلم گرفتم که حدود 12 دقیقه شد و هم شارژم ته کشید و هم آلارم داد که ذخیره ی مموری هم تمام شد ... در کل موبایلم سَقَط شد !!!

شب در خانه ی دوستم قبل از خوردن شام ، مموری دادم و عکس های علم کوه را نگاه کردند و کلی تعریف و توصیف روی عکسها دادم ، حیف که هیچکدام توفیق صعود را نداشتند و تنها به زیبایی عکس ها به به گفتند ، کسانیکه سابقه ی صعود داشته باشند همین حد از زیبایی را بدون به به گفتند تا انتها سر می کشند !!!

نوبت شام بود و هر چه تلاش کردیم کم نخوردیم ... داستان شام سبک خوردن ما به همان سوال معروف برمی گردد که " یک کیلو پنبه سنگین تر است یا یک کیلو آهن !؟ " مهم این است که ما تا سیر شدن می خوریم چه فرقی می کند سوپ و سالاد باشد یا باقالی پلو با ماهیچه !! و آلارم سیر شدن ما دقیقا روی خرخره مان است !! البته این شام ما ویژه بود و بایستی تا خرخره می خوردیم ...

بعد از شام یک فیلمی گذاشتند و کلی تعریف کردند برای تماشا ، منهم که اهل فیلم نگاه کردن نیستم و از شانسم دوستی که باتفاق آمده بودیم برای دیدن فیلم تا توی تلویزیون نفود می کرد ... اسم فیلم " سالت " بود و یک فیلم اکشن - جاسوسی از نوع آفتابه لگن هفت دست ، شام و ناهار هیچی بود !!!

نقش اول فیلم هم که دختر عموی من جولی بود !! از همان اولین تصویر ، ماهیت فیلم مشخص بود ، فیلمی که آمریکایی باشد و با کره شمالی آغاز بشود چه شود ... صحنه های اکشن و کوچه بازاری در سرتاسر فیلم ریخته بودند و آخر سر هم با ترور دو رئیس جمهور روسیه و آمریکا و آوردن اسم ایران و عربستان در روی ایستگاههای هدف حمله ی اتمی که هیچ ربطی به تنش های موجود در قضیه ی قتل دو رئیس جمهور نداشت پایان یافت ... حالا دوستم می گفت که پنج بار این فیلم را دیده است !؟!؟!؟ اینها دیگه کی هستند !!

بعد از تماشای دخترعمو جولی ، چی می چسبید !؟ خربزه !! ساعت 12/30 کیک تولد همسر دوستم را هم آوردند و خلاصه شب پرباری بود !! کیک را هم خوردیم و کلا بیخیال محاسبه ی کالری شدیم و حوالی ساعت 1 بامداد به خانه رسیدم ...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد