یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

شب نگار ...

من باشم ،

و تو باشی

و یک دریچه بنام چت !!


نوشته است : "  دارم سعی می کنم Page 1 رو attach کنم و بفرستم !! "

نوشته ام : " بیاری از در خانه تحویل بدهی باصرفه تر است !! "

نوشته است : " دقیقا ، مخصوصا که حجمش هم 17 مگابایت باشه. دو بار سعی کردم خطا داده!! "

نوشته ام : " به فکر گرفتن اش هم باش ... ریسایز کن باندازه یک کف دست !! "


انگار نه انگار من دارم با وای مکث !! کار می کنم ، گرفتن فایل 17مگابایتی ، پهنای باند می خواهد این هوار با یک در ریموت دار !!!


===


عصر نشسته بودم پای نوشتن روژان ...

همینطور سرم را انداخته بودم پائین و می رفتم که صدای نامربوطی از پکیچ بلند شد ، بلند شدم و رفتم سراغ صدا ، غروب شده بود و خانه تاریک ؛ یه خوفی افتاد توی دلم که نگو !!!


===


پنجشنبه باتفاق رفتیم ناهار ... خوشبختانه فراخوان را نگرفته بودند و آنها که گرفته بودند تا ظهر نمی توانستند خودشان را برسانند ؛ امروز فوتورافچی می گفت : " پای صحنه بودیم و در حال فیلمبرداری از تئاتر !! برای همین نشد که بیائیم ... "

حین السفارش بودیم که همه ی نگاهها به سقف دوخته شد ؛ لوستر داشت بالای سرمان چاچا می رقصید !! از قرار زلزله شده بود !!

پس از خوردن غذا نیم ساعتی در بازار دور زدیم ، اکثر تیمچه ها بسته بود و بازار کم کم داشت خلوت می شد ، بازار مظفریه هم بسته بود و لای درش باز ؛ چند عکس از بازار خالی گرفتیم !! 

عکس ادیت نشده است ولی بازار آب و جارو شده است !!



سر راهمان سری به یک روسری فروش زدیم و چند تایی را ورانداز کردیم ؛ یکی نبود بگوید تو را چه کار به ورانداز کردن روسری ، برو کوله پشتی و کیسه خواب و ... ورانداز کن !! سه فقره خریدم !! 

رگ خرید بجنبد ، زردانه مردانه نمی شناسد !!


===


امروز یک ساعتی رفته بودم پیاده روی ، از همه ی کارت هایم صورتحساب گرفتم تا جمع بزنم ببینم با اندوخته ام می شود رفت و سه ماهی در هاوایی تنی به آب زد و حمام آفتاب گرفت !!


===


از آرشیو وبلاگ قبلی ام در بلاگفا ، سال 1391 را هم مرتب و آماده پرینت گرفتن کردم ... کار سخت و خسته کننده ای بود ولی در حین کار از خواندن برخی مطالب خوش بحال می شدم !! یکی از ماهها مطلب اش زیاد بود و تقریبا صفحه ی آخر بودم که برق رفت !! چند تا به شانس خودم لعنت فرستادم و بعد به عقل خودم ؛ از همان ابتدا که با مانیتور و کی برد آشنا شده ام به من گفته اند کلید Ctrl+s از واجبات کاری است ، ولی همیشه بدبیاری راهی برای رساندن خودش پیدا می کند !!

به صدای زن همسایه بیرون رفتم ، دیدم در تابلوی برق دنبال برق می گردد !! یک کارشناسی سرپا کردم و بعد به کوچه سرکی کشیدم و دیدم برق کوچه رفته است ؛ فکر می کردم کسی در آسانسور مانده است ، بعد متوجه شدم آقای همسایه در حمام مانده است !! آدم هشتاد سال داشته باشد و حمام برود به امید پکیچ !!

حق دادم که شانس آقای همسایه بیشتر به لعنت و فحش نیاز دارد تا بدبیاری من !!


===


مادر رفته بود قم برای مراسم ختم شوهر عمه ام !! خدابیامرز تا جائیکه امکان داشت زندگی کرد ، یکی ا زمعضلات فامیل محاسبه ی سن آن خدابیامرز بود !! چند فقره ای هم من با مرحوم خاطره داشتم ...

* اولین مجلسی که برای تماشای انگشتر گرانقیمت رفته بودم ، بهمراه او بود ، در قم ... حوالی سال 70 قیمت انگشتر 700هزار تومانی برای مدتی مغزم را هنگیده بود !! ( پولی که با آن دو فقره خانه می شد خرید !! )

* یک بار هم موقع خروج از خانه به او گفتم حرم باشد تا منهم خودم را به او برسانم ، بعد که از خانه بیرون رفتم ، سوار مینی بوس های کاشان شدم و رفتم قبر سهراب سپهری ؛ عصر هم برگشتنی چند کیلو انار درجه یک گرفتم و آمدم خانه در حال دانه کردن انار بودم که آمد و گفت : " از صبح چشمانم به در حرم بود که بیایی ، کجا رفته بودی !؟ " گفتم : " منهم از صبح دنبال تو می گشتم و پیدایت نکردم !! " گفت : " کجا دنبال من می گشتی ؟ " گفتم : " کاشان !! "  خدا بیامرز یک نیم ساعتی با من قهر کرد و فرصت خیلی خوبی بود تا همه ی انارها را تنهایی خوردم !!

مثلا من نشسته ام و منتظر آمدن مادرم هستم !!


نظرات 8 + ارسال نظر
تک برگ شنبه 31 فروردین 1392 ساعت 09:22

http://sainttouka.blogfa.com/
علاوه بر استاد، قرابتی هم با این داری دادو

از نظر دهن کجی به سیاه و سفیدهای زندگی شاید ، ولی ما آنقدر مقدس تشریف نداریم !!

التماس دعا شنبه 31 فروردین 1392 ساعت 10:40

بالاخره جمع اندوخته ها شما را به هاوایی می رساند و لب ساحل و حمام آفتاب ؟

ما خودمان محتاج دعا هستیم ...
آب و آفتاب هاوایی را با هم جمع زدیم ، به جایش نوشتیم آبگرم سرعین !! آش دوغ هم اضافه بر آن که در هاوایی پیدا نمی شود ...

تک برگ شنبه 31 فروردین 1392 ساعت 10:44

نه؛ فقط این نیست، اینهمهست

همطاف یلنیز شنبه 31 فروردین 1392 ساعت 16:49 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام
نخست: پس پای ... به شب هم کشیده شد
و
بعدی: از اون سه فقره احتمالا یکیش چارقد نیست آیا
و
آخر: نیاز به اصلاح"زردانه مردانه"!! و "در بلاگفا ، سال 39"!!!

سلام
هر سه فقره چارقد بودند ، البته با کوتاه شدن مدل لباس ها که مانتوها اندازه ی کت شده است می توان به آنها " هش قد " گفت !!
زردانه مردانه بعنوان جناس تفریحی بکار می رود ، البته مونث آن می شود زنانه منانه !!
مورد غلط املایی هم تصحیح شد ، 1391 !! مرسی

نگار شنبه 31 فروردین 1392 ساعت 21:55 http://heavenward.persianblog.ir

سلام جناب دادو
من هرجا اسمم رو می بینم تمام حواسم هشیار میشه. حتی اگر دورنگار یا همان فکس سابق باشه
رووووووووژان رووووووژان ، ما منتظرانیم
اون خاطره انار با مرحوم شوهرعمه تون خیلی خوب بود خدا رحمتشون کنه.

نگار یکی از بهترین نام های یار است ... مانند آبشار که با ابهت ترین نام آب در چرخه ی طبیعی آب است !!
شیرینی نگار پادزهر تلخی روزگار است
روژان دارد بداخلاق می شود ...
من با همه ی کسانی که حتی یکبار باهم بودیم خاطره می سازم

آترا شنبه 31 فروردین 1392 ساعت 23:57 http://bosehayedelvapasi.blogfa.comz

شما هم انگار راجع به انار با کسی شوخی ندارید
دادو خیلی مشکوک می زنییییی روسری ان هم سه فقره!!!3 تا 3 تا؟:دی
بگووو خبریه؟
تا لباسایی که واسه عقد دایی گرفته بودم هنوز از مد نیفتادن جشن بگیرید دیگه

من سه تیر گرفتم تا یه نشون بزنم ، اونوخ شما با یه تیر می خواین دو نشون بزنین

نگار یکشنبه 1 اردیبهشت 1392 ساعت 00:56 http://heavenward.persianblog.ir

با این توصیفات شما در مورد واژه "نگار" ، حس خوبم نسبت به اسمم چند برابر شد. قال دادوی طلایی بود. تازه از نوع الماس نشانش

والا روژان حق هم داره بداخلاق بشه، دور از چشمش رفتین توی دنیاشون.

من با کسانی که اصلا نبودم هم خاطره می سازم...ذهن خیال پرداز

آترا یکشنبه 1 اردیبهشت 1392 ساعت 08:50 http://bosehayedelvapasi.blogfa.com

دادو این دایی ماهم به دام افتاد بیا ببین
چه روزی باشه شما رو هم توی دام ببینیم

بنده خدا رو زمینگیر کردید رفت پی کارش !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد