پریشب هوا سرد شده بود ، من باتفاق دوستان رفتیم ولیعصر و کمی قدم زدیم ... سابقا پاتوق ما بود ولی حالا دیگر چندان بدل نمی نشیند ، تغییرات کوچک و بزرگ زیادی در اطراف هستند که با استادی هر چه تمام تر خاطرات را بی اثر می کنند ، حتی تابلوهای تبلیغاتی هم بی تاثیر نیستند ...
آدم برای خیلی ها آدم معمولیه ، ولی برای بعضی ها خاصه !! یکی که بتونه بهش حرفشو بگه ، بتونه بهش پناه ببره ، بتونه باهاش خوب باشه و نترسه که خوبیهاش هدر بره ، و همینطور میتونه هایی که یکی را برای آدم خاص بکنه ...
آدم آشناهای زیادی تو زندگی داره ، فامیل های زیادی و همکارا و دوستای زیادی ؛ ولی میون این کلونی های شلوغ و غالبا پر سر و صدا چن تا دوست خاص ، فامیل خاص ، آشنای خاص وجود داره!؟
همین دیگه ...
یکجایی برای یک پست بجای کامنت این شعر را درج کردم از " بانو رئیس زاده " ، بعد اشاره آمد که آن را ترجمه بکنم ... خیلی سخت بود ولی غیرممکن نبود ... کمی زور زدم و بالاخره فرصت کردم تا آن را آنقدر که در توانم باشد به معنی متن شعر نزدیک بکنم ؛ کار سختی بود ...
دیشب سر راهم پیچیدم به سوپری سر کوچه تا کمی خرت و پرت بخرم ، هم برای خودم که حساب هوسِ دلم دستم نیست و یهویی نصفه شب هوس هله هوله می کند و هم برای نوه ها که با بازگشت مادر به خانه ، سر و کله شان پیدا می شوند و همه راه رسیدن به تنقلات را بلد هستند !!
ادامه مطلب ...