سر گرمیم و سرگرمی ما نه از نوع گرمی هوا می باشد ، بلکه فعلا سرگرم نگهداری و پرستاری از مادر می باشیم ... و همین امر باعث شده است تا روال عادی و گاه خسته کننده زندگی تغییر بکند و توی یک فاز جدیدی زندگی بکنیم !!
ادامه مطلب ...
دیروز عصر در خانه مادر بودم و یکی از همسایه های قدیمی زنگ زد که میآید دیدن مادرم ، منهم آماده شدم تا بروم بیرون دوری بزنم تا راحت باشند ...
ادامه مطلب ...
در تاسوعا و عاشورایی که گذشت ، به رسم معمول سری به بازار مسقف و سنتی تبریز زدم تاببینم اوضاع چگونه است !!؟ شوربختانه هر سال بدتر از سال قبل می شویم ، مردم اصلا توجهی به رفتار خود و اطراف ندارند و خیلی ریلکس هر کاری که ، در لحظه ، دلشان می خواهد را انجام می دهند و این یعنی عین آزادی !؟
تا همین چند سال پیش ، انگار هزار سال (!؟) ، یک اصطلاحی هر از گاه به گوشمان می خورد ، نه آنقدر بچه بودیم که نفهمیم و نه آنقدر بزرگ که بفهمیم ...