یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

عزادار ...


تا همین چند سال پیش ، انگار هزار سال (!؟) ، یک اصطلاحی هر از گاه به گوشمان می خورد ، نه آنقدر بچه بودیم که نفهمیم و نه آنقدر بزرگ که بفهمیم ...

   

یک خانم پیری کمی پائین تر از محله ما فوت شده بود ، بلبشویی بود ... رفت آمد در خانه متوفا کمی شلوغتر بود ، می گفتیم شاید خانواده پر جمعیتی بودند و اینهمه ازدحام آدم برای همین است !؟ ولی کسبه و اهل محل هم هر کدام برای کاری ، دست خالی یا وسایل در دست ، می رفتند داخل و بیرون می آمدند ...اوضاعی بود !؟

 

تجزیه و تحلیل های ما ته کشیده بود ... ما هم چند ساعتی بود که همان حوالی پرسه می زدیم ، هنوز جنازه در خانه بود ، منتظر دختر بزرگش بودند تا از تهران برسد ... با یک ازدحام و سر و صدای بیشتر فهمیدیم که دخترش رسیده است !! می گفتند که صبح فوت شده بود ، کی خبر داده بودند که آنها حالا رسیده بودند !؟ بعد گفتند خبر نداده بودند ، محرم بود و آنها خودشان در راه خانه مادرشان بودند !! خبر فوت را هم دم در خانه دریافت کرده بودند !! دخترش ، خودش ، خانم مسنی بود ، دم در ایستاده بود و انگار چهلم مادرش بود ، آرام و موقر ... انگار همین چند دقیقه پیش خبر فوت مادرش را نگرفته بود !!  صبوری اش بیش از حد بود ...

 

عصر که از سر خاک بر می گشتند و مراسم ها در خانه شروع شده بود ، ما هم آن نزدیکی ها بودیم ... دو پیرمرد باهم حرف می زدند ، درباره همان پیرزنی که فوت شده بود !؟ می گفتند :« خانم محترمی بود ، از عزادارهای قدیمی بود !! » واژه عزادار را زیاد شنیده بودیم ، هر کس سیاه می پوشید و عزاداری می کرد ، می شد عزادار ...

 

ولی سالها بعدتر شنیدیم که به برخی خانم ها ، عمدتا خانم ها ، که در طول دهه اول محرم و یا اول تا اربعین ، رسما سیاهپوش می شدند و در خانه مراسم بپا می کردند و به این عادت شناخته می شدند ، لقب عزادار می دادند!! از آن به بعد واژه عزادار برای ما کلمه ای شد سنگین تر و با معناتر و البته محترمانه تر ...

 

« این خانه عزادار حسین است ... »

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام شنبه 7 مرداد 1402 ساعت 07:35

خدا رحمتش کند
کسی که با اهل بیت باشد
مشکلاتش خود به خود سر و سامان می گیرد

روح همه عزاداران شاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد