یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

خبر داده بودم دیگر !؟

 

در حکایات آمده است که مردی نشسته بود که یهو حضرت عزرائیل بالای سرش حاضر می شود و می گوید : " جل و پلاست را جمع کن که برویم !! " مرد که برای مردن اصلا آمادگی نداشت شروع به جرزدن می کند و می گوید : " این که نشد کار ، یک خبری ، اطلاعی از قبل بده ... چرا دوست داری یهوئی آدم را غافلگیر بکنی !؟ "

 

 

ادامه مطلب ...

تا قسمت چه باشد !؟

 

دیشب به اتفاق برادرزاده ها رفته بودیم کوه ... البته برای افطار خانه ی مادرم بودیم و وقتی آنجا باشیم ، نوه ها مجهز می آیند تا بهمراه عمویشان بروند کوه ... قرار این است که ماافطار را سبک بخوریم و سحری را کامل (!) افطار را مختصر می خوریم از همه چیز که خودش می شود یک شام کامل ، سحری هم که همچنان کامل !!

 

 

ادامه مطلب ...