در حکایات آمده است که مردی نشسته بود که یهو حضرت عزرائیل بالای سرش حاضر می شود و می گوید : " جل و پلاست را جمع کن که برویم !! " مرد که برای مردن اصلا آمادگی نداشت شروع به جرزدن می کند و می گوید : " این که نشد کار ، یک خبری ، اطلاعی از قبل بده ... چرا دوست داری یهوئی آدم را غافلگیر بکنی !؟ "
ادامه مطلب ...
دیشب به اتفاق برادرزاده ها رفته بودیم کوه ... البته برای افطار خانه ی مادرم بودیم و وقتی آنجا باشیم ، نوه ها مجهز می آیند تا بهمراه عمویشان بروند کوه ... قرار این است که ماافطار را سبک بخوریم و سحری را کامل (!) افطار را مختصر می خوریم از همه چیز که خودش می شود یک شام کامل ، سحری هم که همچنان کامل !!
ادامه مطلب ...