یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

یک حس شریف !!

 

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای! جنگل را بیابان می کنند

 

ادامه مطلب ...

نیم روزی در ددر ...

 

دیروز بعد از ظهر از خانه زدیم بیرون ... قرار نبود زیاد دور برویم و برای همین رفتیم یک دور کوچک بزنیم و برگردیم ، از آنطرف دائی بانو از تهران آمده بود و بهمراه برادربانو و خواهر بانو و ایضا مادربانو برای یک ددر یک روزه باتفاق رفته بودند طرف کلیبر و قلعه بابک و ما برای همراهی معذور بودیم  و بعد از اذان ظهر راه افتاده بودیم ...

 

ادامه مطلب ...

روزگار و تغییراتش ...

 

روزگاری نه چندان دور که ما کودک سال بودیم ، رعد و برق که می زد (!) وحشت در چهره ها دیده می شد (!!) مخصوصا که ناگهان صدائی شنیده می شد در حد یک انفجار خیلی شدید و فکر می کردیم که حالاست که سقف خانه بریزد روی سرمان !!

 

ادامه مطلب ...