دیروز بعد از ظهر از خانه زدیم بیرون ... قرار نبود زیاد دور برویم و برای همین رفتیم یک دور کوچک بزنیم و برگردیم ، از آنطرف دائی بانو از تهران آمده بود و بهمراه برادربانو و خواهر بانو و ایضا مادربانو برای یک ددر یک روزه باتفاق رفته بودند طرف کلیبر و قلعه بابک و ما برای همراهی معذور بودیم و بعد از اذان ظهر راه افتاده بودیم ...
ادامه مطلب ...
روزگاری نه چندان دور که ما کودک سال بودیم ، رعد و برق که می زد (!) وحشت در چهره ها دیده می شد (!!) مخصوصا که ناگهان صدائی شنیده می شد در حد یک انفجار خیلی شدید و فکر می کردیم که حالاست که سقف خانه بریزد روی سرمان !!
ادامه مطلب ...