یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

شمس تبریزی گوید :

 
http://s3.picofile.com/file/8228995900/shams_tabrizi.jpg
 

نظرات 6 + ارسال نظر
خلیل یکشنبه 29 آذر 1394 ساعت 20:07 http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام

آری

همطاف یلنیز دوشنبه 30 آذر 1394 ساعت 23:53 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
.
یعنی به همین غلظت!؟

سلام سلام
می توانید تجربه کنید ...

... شنبه 5 دی 1394 ساعت 08:44

سلام.خوبید؟
با تاخیر یلداتون مبارک.!
13 سال قبل کتاب مقالات شمس به احیای دکتر محمد علی موحد را خوندم.انقدر که به پاسخ یکی از سوالهای اساسی زندگیم رسیدم.الان نمیتونم کتاب را دانلود کنم.ولی همین قدر میدونم که شمس تبریزی همان خط سومی هست که خطاط نوشته...(نه او خواندی و نه غیر او).
در مورد دکتر موحد هم یه کوچولو بخونید : موحد اما چون خود شمس، عاشق تبریز است. شبی که از من می خواست که برای زادگاه شمس فکری کنیم. می خواست برنامه ای باشکوه و همایشی درخور در تبریز برگزار شود. با حرارت می گفت تبریز زادگاه شمس است. تبریز شهر پیرباباهاست. شهر عرفان است. همانجا برنامه ای را طراحی کردیم. احساس می کردم جز برگزاری برنامه ای با شکوه در تبریز آرزویی دیگرندارد. تقویمش را از جیب درآورد. روزهایی را پیشنهاد کرد. برای مقدمات برنامه آماده سفر بود. گفت از اول تا آخر برنامه ها ما را همراهی خواهد کرد. موحد اهل تبریزاست. همشهری شمس است. شهرش را دیوانه وار دوست دارد. تبریز را شهر عارفان و عاشقان می داند.
برای موحد مردم محترمند. برای سخن گفتن با مردم می کوشد. برای هرسخنرانیش ساعتها و روزها خود را در کتابخانه شخصی اش در لواسان محبوس می کند. جمله جمله را مرور می کند...

سلام
ممنون ...

کمی خوانده و می شناسم ، در حد یک انشای نیم صفحه ای شاید !!
بنظر من عاشق زادگاه بودن و وطن پرستی خط اول است (!) و 90% را شامل می شود ... و اما خط دوم عاشق بودن و مهجوری ست که 9.9% بقیه را شامل می شود ؛ دور بودن از دیار و باز دل تپیدن (!) ماندن در وطن و کلنجار با واقعیت های تلخ موجود و باز عاشق ماندن (!) خط سوم این داستان است ......

... شنبه 5 دی 1394 ساعت 08:46

شمس تبریزی که نور مطلق است
آفتاب است و ز انوار حق است
چون حدیث روی شمس الدین رسید
شمس چارم آسمان سر در کشید
واجب آمد چونکه بُردم نام او
شرح کردن رمزی از انعام او
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
من چه گویم؟ یک رگم هشیار نیست!
شرح آن یاری که او را یار نیست...
تا نگردد خون دل و جان جهان
لب بدوز و دیده بر بند این زمان
فتنه و آشوب و خون ریزی مجوی
بیش از این از شمس تبریزی مگو!
"دفتر اول مثنوی"

البته بشخصه با مولوی زیاد رابطه ی فکری ندارم ... در بزرگی تفکرات و شیوایی بیانش شکی ندارم ولی مطمئن هستم که خط فکر ناقصم ا زاو جداست ، شور چیز خوبی است ولی حدودی دارد و باید همیشه شعوری آن را هدایت بکند ... وابسته ی شور شدن و یا شور را مقدم بر شعور گرفتن ، شاید خوشنما باشد ولی منحرف کننده است و خود را در دام شیطان قرار دادن است ... رب اشرح صدری را موسی از خدا خواست ، گاه شرح لسانی که شیطان عطا می کند بمراتب دلنشین تر است و باب طبع مردم تر !!

... شنبه 5 دی 1394 ساعت 11:04

کاش یکمی مبسوط تر می نوشتید.من متوجه منظور شما نشدم.درباره مولانا هم در حدی نیستم که حتا یک خط نظر بدم.آیا ملای روم شور را بر شعور ترجیح داده؟آیا در این قمار عاشقانه باخته؟آیا خمی از شراب ربانی ننوشیده؟آیا پله پله تا ملاقات خدا نرفته؟به سرّ نی دست نیافته ؟ و بحر را در کوزه ی وجودش نریخته؟
کجا مغبون شیطان شده؟کاش بنویسید تا بدونم کتابهایی که در بالا نامشون را بردم، بیهوه خوندم.
شور و شعور هر دو میتونند دامهای شیطانی باشند اگر دارنده ی این صفات شناختی از خودش و صفاتش نداشته باشه.
شرح موسی و شرح صدرش از داستان مولانا و شمس جداست.شرح لسانی که شیطان عطا میکند به شنونده ش بستگی داره.موسی از خدا سعه ی صدر به همراه شیوایی بیان خواست .نه فقط شرح صدر را.موسی در برابر دسیسه و قدرت ظلم و زبان الکن ستم قرار داره ،نه چون مولانا در برابر قدرت حق و فردی چون شمس که تونست مولانا را از علم رسمی بیرون ببره و علم عشق بیاموزه:"بگذر ز علم رسمی که تمام قیل و قال است".با این جمله ملای روم آتش به کتابهاش میزنه و به دنبال وجد و حال عشق میره.پس راه عشق از عقل میگذره و از دانایی, و کسی عاشق عاقل میشه ،که عاقلٍ عاشق بوده باشه.

دوست عزیز ...
آن کتاب ها را من نیز خوانده ام ... یادآوری که فرمودید نگاهی بالای سرم انداختم و دیدم با چه فراغتی دارند خاک می خورند ، یادم بماند تا آنها را از ماندگاری خلاص بکنم !!
ما شور را بالاتراز شعور می گیریم چون آن را با عشق یکی می دانیم و شعور را پائین تر می گیریم برای اینکه شعور را برابر با عقل می گیریم ... در حالیکه شعور ، علم هست تا عقل و شور ، احساس هست تا عشق !!
پل تیلیش می نویسد ما سه نوع ایمان داریم ؛ ایمان خدا محور ، ایمان خود محور و ایمان مشارکتی خود و خدا و بهترین نوع را نوع سوم می داند ...
اصولا عرفا بدلیل نوعی شریعت گریزی که آنهم دلایل خاص خودش را دارد ایمان را خدا محور قرار می دهند و مطمئنا در جاهایی ، اگر خلوص و اهتمام خاصی بکار برده باشند به بن بست می خورند و مولوی شانس داشت که شمس را دیده بود شمس به مولوی شجاعتِ قالب شکستن داده بود!! چگونه !؟ مولوی سنی مسلک بود و شمس شیعه بود ، آتشی که از شمس به کاهدان فکری مولوی رسید آنگونه او را مشتعل ساخت وگرنه هیچ امیدی به خلاصی مولوی از خویشتن خویش نبود ... شمس ا زنوعِ سومِ ایمان داشت و شعله ورسازی اش از آنجا ناشی می شد!!
دوست دارم پیشنهاد بدهم کتاب " شجاعت بودن " از پل تیلیش را بخوانید ، حداقل از آن کتاب هایی که نامش را بردید بهترتر و جامع تر است ، ضمنا دفعه بعد آشناتر بیایید !!

... شنبه 5 دی 1394 ساعت 15:48

شریعت گریزی؟اینطور که سوار بر استدلالتون شُدید هیچکس به کمیت تون نمیرسه...یقینا شانسی که نصیب مولوی شد اگر نصیب هرکس دیگری میشد انقلابی به دنبال نداشت و یا اگر داشت نمی سوزاند و آتش نمیزند بلکه شاید چون جرقه ی ریزی به خاموشی میگرایید.من از اقسام ایمان که نویسنده ی مورد علاقه شما اشاره کرده سر در نمیارم ولی مومن با چشم سر و دل یقین پیدا میکنه.این یعنی ایمان خدا محوری؟درسته؟همون ایمان که در ابراهیم و موسی و محمد(ص) بود.یقین نه فقط به چشم دل،که چشم سر هم باید سیراب دیدن بشه.گوش هم سیراب شنیدن بشه.
کو قسم چشم؟صورت ایمانم آرزوست.
علم بی معرفت همون شعر سهرابه:اشتری دیدم بارش سبد خالی پند و امثال....
عرفان انسان را به نیرویی سراسر خیر تبدیل میکنه .شریعت هم راهبر خوبیه..عطار به بودن راهنما خوب اشاره ای کرده.هدهد یا همون شرع.که انسان را از بیراهه ها برگردونه به راه اصلی.شارع البته به نظرم فقط یک راه برای رسیدن به خدا هست و اون شناخت خود هست.اگه راه دیگه ای سراغ دارید بگید.ایمانی که از خود به خدا برسه همون حبل المتینی هست که همه در پی اش هستن.همون حیات جاودانی و آب زندگانیه.
چند سوال:آیا مسلک عرفا به خودی خود دارای ایراده؟آیا میشه شریعت گریزی را تعمیم داد به مسلک همه ی عرفا؟آیا معرفتی که از این راه حاصل میشه توانایی خدشه دار شدن داره؟آیا تنها راه رهایی از بن بستی که بهش اشاره کردید پیدا شدن شمس گونه ای در آسمان زندگی همه ی عارفان و راه گم کردگانه؟

بهرحال شانس ، قرار دادن خود در مسیر موفقیت است و در آن مسیر مشمول عنایت شدن !! برای برنده شدن در لاتاری هم شرط اصلی خرید بلیط است !! هر کسی در اندازه ی ادعای دانایی مولوی بود با دیدار شمس می توانست به چنان تحولی برسد وگرنه خیلی ها شمس را دیدند ؛ حرفش را شنیدند ، حتی او را کتک زدند و بالاخره کشتند ...
عرفان یعنی چه !؟ یعنی من نباشم و هر چه هست او باشد ... ولی او را با چه ادراکی باید شناخت ، غیر از این احساس هایی که در من هست ...
مسلک عرفا ایراداتی دارد که خودشان و کسانی که در این راه هستند اگر شیفته ی خرقه نشوند می توانند آن ایرادات را زودتر از بقیه بشناسند ... منظورم عرفان بی تکلیف است والا عرفان بالاتر از تکلیف عین سعادتمندیست ...نشان ایمان بندگیست و نشان بندگی تکلیف است .
انسان همیشه در معرض خدشه و اشتباه و انحراف است ، مگر اینکه معصومیتی فراانسانی او را احاطه کرده باشد ...
" از گوشه ای برون آ ای کوکب هدایت " مصداق بارزی برای همین خروج از جهل انسانی است که باعث دلتنگی و دلگیری می شود ، هر علمی که هدایتی بر آن چراغ نیافکنده باشد می تواند سرعت انحراف را افزایش بدهد و کار ابلیس زیبا نشان دادن صورت انحراف است ، آنقدر که انسان نتواند حق را از باطل تشخیص بدهد و چه بسا در مسیر باطل به خیال حق بودن جانفشانی بکند ....
در حالیکه دارم وسایل سفر می بندم جواب نوشتم و انشاءلله پر پیچ و خم نبوده باشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد