یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

سه گانه بچه گانه ی من ...

 

پس پریروز که روز یک شنبه بود انگار (!) وقتی به خانه رسیدم با یکی از دوستان هماهنگ شدم و قرار شد باهم باشیم و دیداری تازه کنیم ، همانجا گوشی را قطع کرده و خوابیدم تا اینکه اس ام اس امد که توی راه هستیم و گیج و منگ راه افتادم و تا پاسی از شب باهم بودیم ... البته سری به لاله پارک زدیم و شکرخدا حس خرید من خواب رفته بود ؛ بعد باتفاق رفتیم برای شام در طبقه آخر و دیدیم یکی یکی دارند کرکره ها را پائین می کشند که تمام کردیم ...

 

 

http://s3.picofile.com/file/8207221634/IMG_20150817_121638.JPG

 

آن شب مهمان " باریش " بودیم ... هم خوابش می آمد و هم اینکه سر کیف بود و می خندیدیم اساسی ، یکی عکس هم از او گرفتم و فرستادم به آن دادوی دیگر و زیرش نوشتم کی گفته  : " این بچه اخمو نشریف دارد !؟ " دوستم نوشت : " چی گفته ای که دارد می خندد ؟ " نوشتم : " داستان صعود ناموفق بابا مامان را تعریف کرده ام !! " ( کلا معلوم بود که بطرز مسخره ای به داستان فوق می خندید !!


از نیمه شب گذشته بود که به خانه رسیدم ، مادرم از گرمی هوا شکایت داشت ولی من مثل یک تخته سنگ افتادم وسط پذیرائی و خوابیدم !!

 

 ===

 

http://s6.picofile.com/file/8207221742/IMG_20150819_160935.JPG

پریشب هم که به خانه رسیدم بدجوری خوابم می آمد ، می توانستم ا زهمان لحظه استارت خواب را بزنم ولی رفتم روی فاز اس ام اس پرانی با یک دوست ؛ بابا مامان مجازی من رفته بودند قله خارجکی و من به این دوستم گفته بودم اگر خبرشان را بیاورد 5میلیون بحسابش واریز خواهم کرد به مژدگانی !! پیام داده بودم " که چه خبر ؟ "، برایم جواب داد که دارند برمی گردند و تنها امیدم به سقوط پروازشان هست ( برای رسیدن به 5میلیون !! ) خبر دادم که از دعاهای او برای خانواده اس نان نمی شود و خواستم بیایند تا باهم باشیم و دورهمی رفتیم پیتزا خوردیم ، این بار معرکه گردان ما " نهال " خانوم بود ... خندان و شلوغ و جیغ جیغولی !! هر وقت داد می زد مادرش نصف جان می شد که بد است ، حالا هی از من گفتن که بچه ی یک ساله سر و صدا می کند دیگر ولی گوش نمی داد ... یک تکه پیتزا گرفته بود دست اش و یک تنه زده بود به دریای کالری !!

 

باز حوالی نیمه شب به خانه رسیدم ، حالا داستان خوردن بستنی و ... بماند.

 

===

 

http://s3.picofile.com/file/8207224850/IMG_20150818_215358.jpg

 

دیشب که رسیدم خانه قرار بود به کسی زنگ نزنم ؛ واقعا خسته بودم ولی این بار فوتورافچی زنگ زد ، و حوالی ما بودند ، کمی با خودم مشورت کردم و بعد باتفاق آنها رفتم بیرون ؛ این بار نوبت " نیل " بود !! توی ماشین کلی باهم بازی کرده بودیم ( در حد نفسگیر) ... بعد باتفاق رفتیم وسط یک ترافیک که فوتورافچی فکر کرده بود آنجا خلوتتر است ، و بهرترتیب خودمان را رساندیم به رستوران سنتی " هزار دستان " ... وروجک آنقدر وول خورد که نشد یک عکس ازش بگیرم ، داخل خیلی هم گرم بود و حوصله مان کمی هدر رفت ... منهم عکس خودش را با نمای رستوران یکجا گرفتم ...

 

باز نصفه شب بود که به خانه رسیدم و دوباره بدون شام خوابیدم !!

 


نظرات 1 + ارسال نظر
همطاف یلنیز چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 19:07 http://hamsadehha.blogsky.com/

سلام سلام
.
دیشب بدون شام؟؟

سلام
من اگر در خانه شام نخورم ،‌آن شب را بدون شام بحساب می نویسم !!! حتی اگر دو پرس غذا خورده باشم ... مشهور به ما می گویند" ائو اوشاغی "‌!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد