یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

هذیانیات ...


سرما خورده ایم شدید ...


پریروز صبح با یکی از فوامیل در پایتخت حرف می زدم و یادی شد از مادرش که اخیرا ناخوش احوال بود و خبر داد که شکر خدا اوضاعش براه است و ... دیروز صبح برادرم آمد اتاقم و خبر داد که مادر همان شخص که با او حرف زده بودم فوت کرده است و می خواست با هم برویم پایتخت برای شرکت در مراسم !!

   

طبق معمول مادرجان گرامی خودش همه ی کارهایش را ردیف می کند و آخر سر به ما خبر می دهد و از قرار معلوم با برادر و خواهش برای رفتن ساک هایشان را بسته بودند !! منهم که سرما خورده بودم و حالم خوش نبود ابتدا اعلام نرفتن کردم و بعد تا همین امروز ظهر در تاسف چرا نرفتن بودم !! البته وضع عمومی ام هم زیاد خوب نبود و هر همکاری که صبح مرا می دید شماتت می فرمود که می ماندم برای استراحت !!!


حوالی ساعت 9 زنگ زدند که دو سه نفر بردارم و برویم یک همایش درپیتی !! ابتدا کلی مخالفت کردم که باید زودتر خبر می دادند و بعد به یکی دو نفر زنگ زده و رفتیم ، وقتی رسیدیم دیدیم از همه ی کارخانجات نخبه ها آمده اند و این اکیپ ماست که درپیتی است !! البته اشکال کار از کسی بود که می گفت هر کسی را سر راهت دیدی ببر !!! کمی که نشستیم دیدیم بعلت کشکی بودن جلسه هیئت همراه من از همه یک سر و گردن بالاتر تشریف دارد !!!


قدیم ها که برای لیسانس جماعت انواع مختلفی از مقالات و ... می نوشتم !! ( مثلا یکی از دوستان می آمد خانه مان و در غیاب من چند تا کتاب می گذاشت سر پله های اتاق من و بعد زنگ می زد که از این کتاب ها برای من یک مقاله بنویس !! ) مثل حالا نبود که همه ی نوشت افزاریها آگهی زده اند " از انشای ابتدایی تا پایان نامه ی دکترا موجود است !! " خلاصه چند تایی هم برای برادر گرام در مورد جامعه شناسی تحقیقات کرده بودیم !! یک مطلب نصفه و نیمه ای یادم مانده بود در رابطه با مرفه بودن و ممتاز بودن که مثلا نوشته بود کسیکه درآمدش بالا باشد ، مدرک تحصیلی اش بالا باشد ( در رده ی دکترا ! ) ، دارای اصالت خانوادگی باشد ، گروه شغلی بالایی داشته باشد ( مثلا وزیر و نماینده و ... ) یا از نظر دینی رده ی بالایی داشته باشد ( مثلا مجتهد باشد !! ) اینها خودبخود طبقه ی بالا محسوب می شوند !! امروز در همایش دیدم که بدلایلی ما خودمان خیلی طبقه بالا تشریف داریم ، بدلیل اینکه از یک کارخانه قدیمی با تکنولوژی بالا هستیم و در این چند سال کلی با آن ور رفته ایم تا سرنگونش بکنیم و نتوانسته ایم در عوض باعث شده تا خودمان را بالا بکشیم !!! در چنین نشست هایی یک نخبه می آید حرف می زند و کلی اصطلاح جدید از خودش در می کند و از تکتولوژی های مدرن حرف می زند و ... ولی از همان فاصله ی دور خام بودنش و بی تجربه بودنش بچشم می آید !!! آن وقت ما مثل ملانصرالدین از دور یک متلکی شوت می کنیم وسط میدان و چه خوشآیند جمع می شود و چه بارک الهی که از شش جهت نمی بارد !!!


بعد از ظهر بدلیل اینکه یک مشت دارو خورده بودم اضافه کار ماندم که احیانا اگر مُردم ، حادثه کار رد بشود !! عصر به یکی زنگ زدم و خیلی غافلگیر شد و گفت : " همین حالا داشتم توی جیبم دنبال شماره ات می گشتم !! " 


از خانه زنگ زدم ترمینال تا ببینم برای رشت در چه ساعاتی اتوبوس می رود ، 8/30 و 9/30 !! جوان که بودیم هفته ای دو سرویس برای رشت بود !! مردد بودم برای امروز ماشین بگیرم یا برای فردا ، دودل که ماندم برای فردا گرفتم !! یکی قرار بود بیاید و یک امانتی بدهد ، قرارمان ساعت 7/30 بود ولی 8/30 رسید و خوب شد که روی حرفش حساب نکردم و برای فردا جا رزرو کردم !!!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد