یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

تعریف و تصویر ددری که گذشت ...


یک مطلبی بود که خدا رحمتش کند دبیر ادبیات ما می گفت ، و آن اینکه اگر کسی شعر بشنو از نی را بتواند بخواند و بفهمد نیازی ندارد برود مثنوی معنوی به آن درن دشتی را بخواند !! ولی اگر نتوانست منظور شاعر را بگیرد باید شروع کند از اول مثنوی را بخواند !! باقی دیوان توضیحی برای آن شعر بشنو از نی می باشد ...

 

 

دیشب چند سطر نوشتم در مورد ددر دیروز ، برای همین زیاده توضیح دادن جز روده درازی چیزی نخواهد بود ... البته این مطلب از نظر قالب با مطلب بالایی شباهت دارد و از نظر سطح معلوم است که خیلی بالاست !!!


دیروز باتفاق دوستان راهی ددر گلگشتی شدیم ، ددر گلگشتی ددری است از راسته سفر که در آن قصد خاصی اراده نمی شود و در این نوع ددر ها آدم از شرایط موجود برای استراحت و لذت بردن استفاده می کند !! منطقه ای که رفته بودیم یک برنامه ی ددری کامل بود ، هم چشم انداز زیبا داشت ، هم ابهت صخره و کوه را در سایز اصلی توی کادرش داشت ، هم آرامش لب رود داشت و هم اینکه سایه ای باندازه ی دورهم بودن !! و هم اینکه زیباترین نماد یک بازمانده تاریخی را می توانستیم با کمترین زحمت در دیدرس خودمان داشته باشیم ... حالا اگر یکی زیاده خواهی می کند ما با او دعوا نداریم ...


ابتدای برنامه من در ماشین فوتورافچی بودم و فکرم یا جلوتر از ماشین می رفت و یا در بغل دست ها برای خودش بازیگوشی می کرد و برای همین ساکت نشسته بودم ... دوستان می دانند که تحمل سکوت من بمراتب سخت تر از تحمل روده درازی های من است و همیشه فوتورافچی را شاکی می کند !!


بعد از مراسم پرفیض صبحانه که در یک جای بسیار دنج برگزار می شد و دوست دیگرمان هم عقیده داشت روز را در آنجا سپری کنیم و مثل بقیه بچه آدم ها برویم توپ مان را پر باد بکنیم ( یک توپ والیبالی در ماشین فوتورافچی است که از زمان خرید هرچی باد در کله داشته بخاطر اینکه هیچوقت از آن استفاده نشده است با آه از خود بیرون داده است !! ) و بیاییم به تفریحات سالم بپردازیم ... ولی چه می شود کرد که ما برای طی کردن راه خلق شده ایم !! خلاصه اینکه ، سبحان ، پسر دوستم به ماشین ما آمد و نیم ساعتی ماشین را روی سرمان گذاشتیم ، کمی که اذیت اش کرده بودم زده بود به سیم آخر و بعد معلوم شد که او 5 تا سیم دارد که اولی سیم آرامش است و 4 سیم بعدی اش سیم های قاتی او هستند که بتدریج شدید شده و در سیم پنجم هیچ یک از کارهایش دست خودش نیست و ... با اینکه 8 سال بیشتر ندارد ولی شناختش به ماهیت خشم و اینکه در سیم آخر که اوج خشم است هیچ کاری در اراده آدمی نمی باشد از خیلی آدمهای بزرگ بهتر بود !!! بعد من گفتم که فوتورافچی 15 تا سیم دارد که 13 تای آنها از اول بدلیل اینکه به سیستم اش وصل نشده اند بدون استفاده هستند و با دو تا سیم کار می کند ، یا آرام است و یا قاتی دارد !!! بعد هم گفتم که خود من یک سیم بیشتر ندارم ، برق به آن بیاید قاتی هستم و اگر نیاید آرام هستم و ...


کمی بعد که برای خرید ملزومات ناهار توقف داشتیم ، من رفتم به آن یکی ماشین و سبحان در ماشین فوتورافچی مانده بود ؛ بعد از رفتن من به فوتورافچی گفته بود : " من عمو ... نیستم که از موسیقی سنتی خوشش می آید برای من باید آهنگ های بکوب بکوب بگذاری !! " ( حالا فکر کنید که از وقتی راه افتاده بودیم رادیو پیام روشن بود و خبر می گفت و آهنگ پخش می کرد !! )


وقتی به محل موردنظر رسیدیم اول از همه یک عکس کلی گرفتم که صبح تا عصرمان توی کادر آن معلوم بود ... از محل نشستن در زیر سایه درخت سنجد کنار رود ، رودخانه ای که در آن کمی آب بازی کردیم و کوهی که برای دیدن پاویون معروف قلعه ضحاک از آن بالا رفتیم !!


http://s4.picofile.com/file/7944416555/2013_09_20_1942.jpg


موقع پائین رفتن از دره در یک قسمتی بدلیل اینکه ناراحتی پایم هنوز خوب نشده بود ، مجبور شدم کله پا بشوم که در نوع خود خیلی جالب بود ... بعد رفتیم و محل فوق را محل اتراق خود کرده و تا ناهر حاضر بود و بخوریم و کمی استراحت بکنیم در همان جا بودیم !! محلی که بعنوان سایه انتخاب کرده بودیم شاید ناهموارترین جای منطقه بود !! ولی آفتابی که بالای سرمان بود حرف اول را می زد و بخاطر سایه مجبور به تحمل ناهمواری زمین بودیم ... بقول دوستم ، فوتورافچی با مبل و فرش مشکل دارد و نمی تواند در خانه راحت بنشیند و باید بی قراری اش روی سنگ و زمین ناهموار قرار می گیرد !!


http://s4.picofile.com/file/7944417525/2013_09_20_1943.jpg


بعد از ناها رو استراحتی که بالاجبار داشتیم ، سبحان چند بار اعلام کرد که می خواهد برود بالای کوه و ما هی سر به سرش می گذاشتیم تا اینکه اتمام حجت کرد و رفت ( اصولا آدم های تپل مپل با خالی بندی شناخته می شوند !! ) ... کمی بعد متوجه شدیم که سبحان نیست و دیدیم نصف مسیر پله ها را تا پای صخره بالا رفته است و از دور برای ما دست تکان می داد ، خلاصه غیرت بچه ما سه فقره بی غیرت را اجبارا دنبال خودش کشید !! مسیر که شیب تندی هم داشت را خیلی با سرعت بالا رفتیم که دلیل عمده اش رسیدن به سبحان بود و هرگونه حادثه ای غیرقابل توجیه بود !! من از پای رودهانه تا پاویون قلعه را در 20 دقیقه بالا رفتیم که نصف آن صرف طی مسیر بهمراه سبحان در انتهای مسیر بود ، دوستم که ابتدای مسیر استارت را روی کلید دویدن گذاشته بود ، در میانه های راه متوقف شده بود !! بالا که رسیدم ابرهای قشنگی بالای سر پاویون دیده می شد و برای همین رفتم و از بهترین زاویه عکس گرفتم که در پست قبلی گذاشته بودم ... وقتی بقیه رسیدند من به داخل پاویون برگشته بودم ، فوتورافچی آرام آرام داشت می رفت تا از همان زاویه عکس بگیرد و دوستم که بار اولش بود به آنجا می آمد را هدایت کردم که برود از آن زاویه عکس بگیرد !!! آنها که به محل فوق رسیدند آفتاب عالمتاب زیر ابرها رفته بود و نور مناسب وجود نداشت !! من از داخل پاویون عکسی از محل فوق گرفتم و فوتورافچی و دوستم روی آن صخره قرار داشتند ... در خانه وقتی عکس را باز کردم و طبق معمول عکس را بزرگ کردم کلی از دیدنش ذوق کردم ...


http://s1.picofile.com/file/7944418381/19661.jpg


http://s1.picofile.com/file/7944419993/19662.jpg


فوتورافچی دراز کشیده بود و در انتظار برآمدن آفتاب مشغول استراحت بود و دوست دیگرمان در حال عکس گرفتن از پاویون و احتمالا من و پسرش !! برای دوستم که اولین بار بود به آنجا رفته بود جذابیت های مختلفی برای عکاسی وجود داشت ولی برای فوتورافچی که حداقل بیست سال پیش از نماهای مختلف آن عکس گرفته بود جذابیتی نبود مگر به لطف آفتاب و ابرهای زیبا و در تصویر رفتار آن دو این دو اختلاف در برخورد را نشان می داد !!

 


نظرات 3 + ارسال نظر
غنچه های سرخ شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 12:51 http://baharemashugh.blogfa.com

پیامبر اکرم (ص): "چشمان خود را از نامحرم ببندید تا عجایب را ببینید". میزان الحکم ج 10 ص 72

سلام بروز هستم و منتظر حضور گرم شما

وحید شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 23:30

سلام ، از قدیم می گویند وصف العیش ، نصف العیش در حالیکه این وصف ارزش چندین بار رفتن و گردش را داشت.
انسان از دید دیگران چقدر متفاوت می باشد که حتی برای خودش نیز جذاب و سرگرم کننده می شود.
هم عکس ها و هم متن بسیار زیبا و عالی بود.ممنون

سبحان شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 23:32

شوخی با مزه ای بود ، انشاالله دفعه بعد که باهم همسفر شدیم آنوقت با سیم سوم باهات کار دارم.
خیلی دوستت دارم چونکه شوخیهای خیلی خوبی داری.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد