آب در کوزه ...

امروز قرار است با دوستان برویم ددر ، هم شب مانی باشد ، هم باغ باشد و هم دورهمی !! چند وقت پیش یک سر برای عکاسی از آفتابگردان ها رفته بودیم و قرار شده بود یک شب برویم در باغ بمانیم . 

قبلا هم نوشته بودم که فک مبارک بنده از زمان ناف بری (!) مشکل داشت ، شیر مادرهم که نخورده بودم و سهمم را برادرم خورده بود برای همین از همان ابتدا دندان برایم موجود ناآشنایی نبود !! بقول شاعر مرد را دردی اگر باشد خوش است ... خاصه که دندان درد باشد !!! حالا من با این دندان درد 40 ساله 65 بار عاشق شده ام باید نامم در گینس ثبت شود چرا که دیگران وقتی دندان درد می گیرند عاشقی یادشان می رود !!!  

داستان من و دندان هایم خیلی مفصل است و این قصه سر دراز دارد ، سال 81 رفتم پیش یک دندانپزشک و بعد از 61 روز مراجعه و کار طاقت فرسا ، آقای دکتر گفت تا 10 سال اینها برایت کار می کنند ولی بعد از آن را من تضمین نمی کنم ، البته آن زمان هم نصف دهانم را ضمانت کرده بود !!  

چندبار در طول این یکشال به دندانپزشک مراجعه کرده ام که اولین کارشان کوبیدن همکار قبلی و دومین کارشان کوبیده شدن توسط همکار بعدی بوده !! خلاصه اینکه امروز رفتم سراغ یک دندانپزشک که قسمت افتاده ی فکم را بچسباند تا در اولین فرصت یک پزشک غیر سوسول پیدا بکنم تا اگر پولم را می گیرد حداقل وقتم را نگیرد ... اخیرا خود دکترها هم می دانند مبالغ شان نجومی شده است برای همین کار دو روزه را یک ماه طول می دهند تا پولی که می گیرند بچشم نیاید !! نصف شهر را قدم زدم و متاسفانه کسی حال کار کردن نداشت و اگر هم حال داشت یا وقت نداشت و یا چسب نداشت و ... ولی هرکدام یک خانم نازی برای منشی گری و دستیاری داشتند !! خوب شد که قسمت نشد و من کم درس خواندم ، اگر من دکتر می شدم احتمالا 5 - 6 تا منشی می گرفتم !! 

خسته و کوفته داشتم به خانه می رسیدم که دقیقا کوچه ی روبروی کوچه ی ما یک تابلو دیدم ، بهدار دهان و دندان !! پیش خودم گفتم : " گور پدر دکتر دندانپزشک با آن همه فیس و افاده و منشی و ... ! " و رفتم جلوی در آنجا و دیدم خیلی هم آشنا می باشد ، خلاصه اینکه قرار شد روکش ها را برایم بچسباند و کارم نیم ساعته تمام شد و به سلامت ناهار را بدون دغدغه ی دندان خوردم ...  دو ساعتی هم که ول قدم زده بودم از جیبم رفته بود !! 

حالا ناهار زیاد مهم نبود ، یک جعبه برایم سوهان اعلای سفارشی از قم رسیده بود و برای خوردن آن بیشتر عجله داشتم !! 

=== 

مشغول پیاده روی که بودم ، یکی از دوستان اس ام اس داد و بعد رفتیم روی مود اس ام اس پرانی ... البته من خیلی مختصر جواب می دادم و کم مانده بود یک ماشین به من بزند ، البته خودش هم می دانست که بی احتیاطی از طرف او بود چون از کوچه وارد خیابان می شد و پیاده رو ملک پدری من بود !! ولی برای اینکه کم نیاورد به من گفت : " آقا چرا نگاه نمی کنید !! " جواب ندادم و رد شد ... حوصله ی جر و بحث نداشتم ؛ بعضی ها قبل از گرفتن گواهینامه رانندگی باید بروند و گواهینامه ی شهروندی بگیرند !!!  

دوستم برایم نوشته بود " وقتی چیزی از بین می رود دوست داری درش را به کل ببندی و بذاری کنار ... " اخیرا یک مشکل ارتباطی برایش پیش آمده است و ... نوشتم " ولی چیزی از بین نمی رود ... مگر قانون بقای ماده و انرژی را نخوانده ای ؛ آدم ها به رابطه ها تبدیل می شوند و رابطه ها به خاطره و خاطره ها به درد معده و ... " برایم جواب نوشته بود " خیلی ممنون که قبرمو کندی ؛ بقای عمر دوستان !! " 

پ ن1 : بدلایل فنی برنامه ی ددری ما کنسل شد ... فردا باتفاق فوتورافچی به هشترود خواهم رفت !! 

پ ن2 : تمام بعدازظهر را خانه ماندم و کمی هم در کار مسایل روشنایی خانه بودم ... یک برقکاری هم آمده بود و زل زده بود به قفسه کتابهایم و نتوانست صبر بکند و پرسید : " این طبقه ها چطوری سرپا مانده اند !؟ " گفتم : " صد رحمت به تو که کمی ذوق داری !! دیگران وقتی می بینند از من می پرسند ، یعنی تو این کتاب ها را خوانده ای !!؟؟ "

پ ن3 : امروز دنبال یک چیزی می گشتم و آنوقت توی یکی از ساک هایم دو تا کاست پیدا کردم که احتمالا یکی از آنها کاستی باشد که با صدای خودم شعر خوانده ام !! حالا چجوری این کاست ها را باز بکنم !!!!؟؟؟؟