یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

دیرنوشت ...


دیروز را مثل عرب ها روزه گرفتم ، از ساعت 2/5 بعداز ظهر که به خانه رسیدم تا ساعت 7/5 خوابیدم ، هوا نسبت به روزهای قبل خنک تر شده بود ؛ اخیرا چند تا راز در مورد خوب خوابیدن ، زود خوابیدن و راحت خوابیدن کشف کرده ام که بعد از قطعی شدن انتشار خواهم داد ...

 

 

بعد از بیدار شدن چون دسترسی به نت نداشتم برای همین از خانه بیرون رفتم برای کمی قدم زدن ، تقریبا یک دور اساسی زدم و در مسیر برگشت از بازار طلافروشان رد شدم ، همیشه از اینجا بدم می آمد و هیچگاه نظر خوبی در مورد این محل نداشتم ، البته شما می توانید هر جور برداشت بکنید !! در جلوی یک طلافروشی ، جناب زلنبور !! ، رفته بود توی جلدم که بروم و یک انگشتر برای خودم بخرم ، البته تا حدی هم موفق شده بود چون رفتم داخل و یکی دو تا پسند کرده و گذاشتم روی ترازو ، از همه ارزانترشان حدود 2/5میلیون تمام می شد ، در همین اثنا آشنایی با عیال مربوطه وارد شد و خیلی وقت بود که همدیگر را ندیده بودیم و برای همین خوشان خوشانمان آنقدر بالا رفت که شوق خرید از دلمان پر کشید !! خانمش گفت : " ایشالا خیر است !؟ " گفتم : " دقیقا ... چون با آمدن شما خیر را گفته و از خرید منصرف شدم !! "


سر کوچه ما دو فقره شیرینی فروش وجود دارد ، سابقه ی هر دو هم بالاست و با هر دوی آنها آشنایی و سلام و علیک دارم ، آدم های خوبی هم هستند ولی نمی دانم چرا وقتی از یکی خرید می کنم ، چشم آن یکی را انگار گاری له می کند !! از هر دوی آنها هم خرید می کنم ولی چکار می شود کرد !!


افطار در خانه تنها بودم ، روز قبل که مهمان داشتیم ، مثل همیشه سعی کردم زیاد نخورم ولی چون سر سفره کمی شلوغ بازی کرده بودم و با دختر پسرخاله ام خانه را روی سرمان گذاشته بودیم ، دیدم ترازو باز رفته روی عدد 93 ؛ در طول این چند روز بیشینه ی وزنم 92 در سایه ( یعنی بعد از افطار!! ) و کمینه وزنی که ترازو نشان داده بود 89/5 در آفتاب ( یعنی قبل از افطار !! ) بود.

بعد از افطار با فوتورافچی و فوتوراف بانو رفتیم کوه ، سوار شدنی پخش ماشین روشن بود و یک تیکه از آهنگ رفت روی سوزن فکرم گیر کرد و بالا رفتنی و پائین آمدنی و خلاصه از افطار تا وقت سحر ، شده بود دعای شب یازدهم !! و هنوز توی مغزم می خواند :



نظرات 2 + ارسال نظر
محیا یکشنبه 30 تیر 1392 ساعت 11:46 http://dordoonehman.niniweblog.com

سلام دینا کوچولوی من تو یک مسابقه شرکت کرده میشه لطف کنید و بهش رای بدین؟کد 453 را به 20008080200 پیامک کنید.اگه میشه بازم براش رای جمع کنید.ممنونم.

یعنی من مانده ام چکار کنم !!!؟؟؟

نگار یکشنبه 30 تیر 1392 ساعت 16:33 http://heavenward.persianblog.ir

سلام
خدا بیامرزه مرحوم هایده رو...خوبه حداقل شما به این بهانه رفتید تو فکر.
من که از صبح، بی بهانه در عالم رویاهای بی سرانجام گیر افتادم.

بفکر رفتن راحت است ، از فکر بیرون آمدن سخت است !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد