یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

آنارشیسم درِ پیتی !!

برای من اس ام اس آمده بود که :
" در راستای همدردی با اقشار ضعیف و کم درآمد و با توجه به گرانی بیش از حد آجیل ، امسال در سر سفره ی عید و مهمانی های آن از خریدن ، گذاشتن و خوردن پرهیز کنیم !! "
اولا : معلوم نیست چه کسانی با کدام اندیشه ی متعالی برای انتشار این قبیل حرف ها اقدام می کنند و بلافاصله در رسانه های شخصی ( موبایل !! ) و در اینترنت از طریق صدها ایمیل منتشر می کنند !!؟؟ یاد آن پیام معروف استفاده همزمان از همه ی وسایل برقی در ساعت 9 شب (!) بخیر !!!!!
دوما : کسیکه که این ایمیل یا اس ام اس را برای من می زند ، لابد خبر ندارد که من خودم از اقشار کم درآمد هستم و آجیل را در دید و بازدیدهای عید در خانه ی فامیل های پولدار می بینم و می خورم و با این پیام ( که البته محال است اطاعت شود !! ) امسال دستم از آجیل کوتاه خواهد شد !!
سوما : این حضرات انگار فقط مشکل مملکت را در آجیل دیده اند !! وضعیت قیمت لباس خیلی خرابتر از آجیل (این تشریفات مختص پولدارها !! ) می باشد و بهتر بود اس ام اس و یا ایمیل می دادند که از سال جدید همه بدون شلوار بیایند بیرون !!
بنظر شما اگر آدمهای ظالم در دنیا نبودند دنیا وضعیت اش بهترتر می شد یا اگر آدمهای احمق نبودند !!؟ بزرگی گفت بود : " چرخ زندگی آدمهای ظالم را آدمهای احمق می گردانند !! " البته این بزرگ نمی دانست گفتن این جمله فایده ای ندارد ، چون هیچکس نه خود را جزو دسته اقلیت اول می داند و نه جزو دسته ی اکثریت دوم !!
نظرات 3 + ارسال نظر
نگار دوشنبه 30 بهمن 1391 ساعت 20:36 http://heavenward.persianblog.ir

خیلی عالی نوشتین! از اون نوشته هایی که وقتی می خونم دلم خنک میشه.

آدمهای احمق به آدمهای ظالم فرصت عرض اندام میدن و بعد غصه این رو می خورن که چرا مظلوم واقع شدیم. بلانسبت شما، به سختی میشه کسی رو پیدا کرد که ظالم یا احمق نباشه!! پیش پا افتاده ترین ظلم، ظلم به خودمونه، تا بزرگترین هاش.

تک برگ سه‌شنبه 1 اسفند 1391 ساعت 10:24

سلام

از حرکات چشمات معلومه خوشت اومده !! ( منظورم قسمت بدون شلوار بیرون آمدن بود !!! )

تک برگ سه‌شنبه 1 اسفند 1391 ساعت 12:16

تو کم از این حرفا نزدی که دادو. گاهی به یادشون میفتم و خنده م می گیره. یادش واقعاً بخیر، دورانی بود و خب... یادش هنوز هست. سر به سر گذاشتن بچه های نقشخانه با همسایه ها و مهمونا و حتی گربه هاش. بعضی از این خاطرات انقدر بار طنز دارن ک میتونن تبدیل ب نوشته یا تصویر بشن و اون حس خوشایند حک شده تو حافظه م رو ب دیگران هم انتقال بِدَن.
یاد فرامرز هم افتادم، حاج فرامرز و طنز پردازی هاش که جایی ثبت نمیشه. مریضه، براش دعا کنیم. برای پسرداییِ مادرم منوچهر، برای پسرش، برای پدرم، برای همه مریضها دعا کنیم. مریض های جسمی، مریض های روحی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد