چند روز پیش یکی از دوستان زحمت کشیده بود و تعدادی از عکسهای مربوط به ددر نوردی گروهشان در قلب جنگل های ارسباران را برایم تلگرام نموده بود ... تماشای این عکس ها فوق العاده دلنشین بودند و برای همین دلم نیامد تا کسانی که توی چهار دیواری خانه شان نشسته اند و دنیا را از مونیتور رایانه شان رصد می کنند این عکس های زیبا را نشان ندهم ...
ادامه مطلب ...
دیشب باتفاق یکی از همکارها از کارخانه بر می گشتم و در حالیکه مشغول تعریف مابقی داستان دماوند رفتنمان بودیم (!) بدلیل شلوغی بیش از حد که بدلیل بسته شدن یکی از خیابان های اصلی و فشار به خیابان فرعی و البته صدجور دردسر و کلافگی و داد و بیداد و فحاشی و ... شده است و صد شکر که این راه بندان کشته و زیر پا مانده ندارد !! راهمان را از یک بیراهه ادامه دادیم ...
ادامه مطلب ...
اندر حواشی نمایشگاه کتاب بودیم که همکاری گفت : " پسرم ما را کشان کشان برد تا نمایشگاه ، دو ساعت این طرف و آن طرف رفتیم و بالاخره چند تا کتاب خرید ؛ آنهم با چه مکافاتی !! " پرسیدم : " حالا کشان کشانش یک طرف ، چقدر فرق داشت با نرخ بیرون !! "
ادامه مطلب ...
داستان جدید زندگی آدم از اینجا شروع شد ، تا این لحظه زندگی ، آرام و یکنواخت ادامه یافته بود و همه جا شور بود و زیبایی ؛ ولی حالا دیگر فرق می کرد ، چند وقت پیش بود که فکر می کرد نیمه گمشده اش را پیدا کرده است و دلش به این یافتن خوش بود و چه نیمه ی خوبی داشت !! ولی تازه فهمیده بود که نیمه ی گمشده اش در بیرون از خودش نبود و همان خودش بود ، خودی که همیشه بنوعی با او سر همراهی ندارد ، این دوست دارد و آن دوست ندارد ، این می گوید و او گوش نمی دهد ، این چشم می بندد و او می بیند ...
امروز روز عید غدیر بود ، عیدی که در بزرگی از سایر اعیاد مذهبی پیشی گرفته است ، سایر اعیاد در جایگاه خاصی ویژه هستند و هرکدام بار معنویتی را بدوش می کشند ولی عید غدیر کمی ویژه تر شده است و آن اینکه جریان شعور دینی را با خود حمل می کند و هر بار به ما یاد می دهد که اشتباهات رفتارِ دینی شاید کوچک بنظر برسند ولی می تواند انحرافات بزرگی را سبب بشوند ؛ انحرافاتی در حد قتل و غارت و ...