یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

از کوه تا دریا ...

 

و البته طبق برنامه قبلی ، در آستارا منزلی اجاره کرده بودیم برای تعطیلات عید فطر و ادامه اش ... برای همین دیروز بعد از اذان ظهر راه افتادیم و سفر آغاز شد ...

 

 

و قبل از آغاز سفر ، چنان بدوبدویی شد که آن سرش ناپیدا ... یعنی یک سر رفتم تا شماره گذاری برای پیگیری کارت ماشینی که نزدیک دو سال است به دستمان نمی رسد (!؟) از شانس رویایی من ، باجه ای که کار داشتم خالی از مراجعه کننده بود و کارم را گفتم و مدارکم را گرفت و مشغول بررسی شد ، در عرض پنج دقیقه ، پشت سرم یک صف بیست نفره تشکیل شد و به جز من و متصدی ، همه شان شدیدا عجله داشتند !؟ یکی ، از ته صف ، از من پرسید :« دارد چکار می کند ؟!» گفتم :« منهم سرش را می بینم و سیستمش زیر پیشخوان است !؟» و کم کم غر زدن ها شروع شد ...

مردمان عجیب و بی تربیتی شده ایم و دولت بی کیفیت هم به مردمان بی تربیت نیاز دارد !؟ تا ایراداتش دیده نشود و اگر دیده شد اعتراضات بی تربیتی اش را بتواند به مسایل دیگر گره بزند ، چون آدم بی تربیت کارش را با فحش و توهین پیگیری می کند و این برای کارمند تنبل ، بهانه ای برای قهر و کار نکردن است !؟ یکی هم که فکر می کرد ارباب رجوع همان ارباب روستاست (!؟) گفت :« آنجا دارد چه غلطی می کند ، مگر نمی بیند اینهمه آدم توی صف است !» گفتم :« شانس آوردی که همزبان نیست و فارس زبان است والا حالا امواتت را از روستا می آورد و کنارت به صف می بست ... » ( اینکه می گویند مردم استانهای ما ، عصبی و زودخشم هستند ، بیراه نیست ! ) کارم کمی زیاده طول کشید و قرار شد برای صدور کارت مجدد ، سه هفته بعد بروم پست ...

بعد از آنجا با اسنپ رفتم برای مراسم تشییع و تدفین مادر دوستانم که همسر دوستم هست !؟ ما با برخی خانواده ها بقول خودمان «یئری دیبلی !» ( از بن و ریشه ) دوست هستیم ، مثلا در گوشی من شماره تلفن دوستم ، بچه هایش ، همسرش ، عروسهایش و دامادهایش هست و همه هم رابطه شان مستقل ادامه دارد !؟ برای همین این خانم متوفا ، هم همسر دوستم بود ، هم مادر دوستهایم و هم مادرزن دوستهایم !!؟ دوستان زیادی آمده بودند و همه از اهل کوه و اسکی بودند و بقیه هم زیاد غریبه نبودند !!؟ مراسم برخی زود ردیف می شود ، چون غریبه با این قبیل مراسم نیستند ، برخی ها طوری رفتار می کنند انگار اولین مرگ در طایفه شان اتفاق افتاده و این را بنوعی کلاس برای خودشان می دانند و انشالله چند سال بعد ، مثل اروپا ، پول می دهند تا دولت بابایشان را بسوزاند و یک کوزه خاک (!) برای یادگار بدهد تا در بوفه اتاقشان بگذارند ... در فرهنگ جدید ، انسان هرقدر با فکر مرگ ، دور باشد ، برای تاجران دنیا (!؟) بهتر سواری می دهد ...

بعد از مراسم ، کمی زودتر از دوستان جدا شدم ( همراهی و همصحبتی ما می تواند ساعتها و روزها ادامه داشته باشد ، خاصه که با برخی دوستان ، رابطه یازده بعدی داریم و زمان ، در مرحله چهارم پاس می شود ... اگر عمرمان مهلت بدهد بعد از صد سالگی ، نظریه ریسمان را هم در دوستی هایمان ثابت می کنیم !؟

یکی از دوستان مرا از سر خاک و مراسم تدفین آورد تا خانه مان ، بانو وسایل را آماده کرده بود و ساعت ۱۲ به همراه نوراخانیم به خانه آمده بود و منهم رسیدم و وسایل را در ماشین گذاشتیم و راه افتادیم ...بانو از من پرسید :« با چی از محل تدفین به خانه آمدی ( چون کمی سریع شده بود !) ؟ » گفتم :« فلانی آورد و مرا رساند ... » گفت :« این طرفی می آمد ؟ » گفتم :« نه ، دوباره باید برمی گشت به چاپخانه اش که دقیقا مسیرش خلاف مسیر خانه بود !؟» دیدم کمی تعجب کرده است برای همین گفتم :« من آدم کمی نیستم هااا !؟ » ما در دوستی هایمان اگر به جایی رسیده ایم بخاطر رفاقت های غیرمعمول بود والا خیلی ها در حق پدر و مادر و ... از این کارهای غیرمنطقی نمی کنند !؟

سفرمان آغاز شد و طبق سفارش مادرم که تاکید زیادی دارد ، یک صدقه ای هم کنار کذاشتم ، درست است ارزش صدقه به ریالش نیست و به نیت اش هست ولی حالا با این گرانی و تورم که کسی گردن نمی گیرد (!؟) از عهده صدقه هم نمی شود برآمد و جیبهای دیگر آدم ، به همان صدقات مستحق تر هستند !!؟ مسیرمان از طریق جاده تهران تا بستان آباد و بعد بطرف سراب ادامه می یافت و بعد از طریق گردنه صایین به نیر و اردبیل و نمین تا به گردنه حیران و آستارا می رسید !؟ در آذربایجان بزرگ که شامل پنج یا شش استان فعای کشور می رسد ، یک پیشینه های خاصی وجود دارد و برخی نگرش های خاص ؛ حالا منفی یا مثبت (!؟) نهادینه شده اند و برخی دشمنان دانا ، با شناخت این نگرش ها (!؟) دوستان نادان را به جان هم انداخته و با خیال راحت سواری می گیرند !؟ ( هرچند قابلترین سوارکاران و چابک سواران ، بعد از مدتی چنان زمین می خورند که لذت سوارکاری در کامشان زهرمار می شود !) ... بین اهالی تبریز و اردبیل یک خصومت بیش از پانصد ساله وجود دارد و چون هرچیزی قابل اغماض و بخشش است ، الا خیانت (!؟) و خیانت تنها استراتژی حریف ضعیف است و اردبیلی ها چاره ای جز خیانت برای عرض اندام نداشتند (!؟) برای همین این ریشه ناجور هنوز در این سرزمین آب می خورد ، ناگفته نماند بعد از انقلاب این کدورت تا حد خیلی زیادی کم شده است ، و هیچ ربطی به جریانات درون قومی ندارد !؟

خلاصه اینکه طبق عادت دیرینه ، بعد از سراب و موقع رد شدن از زیر تابلوی حوزه استحفاظی استان اردبیل ، یک ده هزاری دیگر درآورده و بعنوان الحاقیه به صدقه اضافه کردم (!؟) من عبارتی دارم که دوستان هم تعریف می کنند و اینکه « من در روی کره زمین ، فقط در اردبیل غریب محسوب می شوم !؟ ( شدت حساسیت در این جمله محسوس است ) » برای درک فرهنگ اردبیلی ها ، کافیست یک ماشین با پلاک ۹۱ ، عقب یا جلوی ماشینتان باشد تا استرس را درک کنید ، بگذریم که پنحاه درصد پلاک ۹۱ ها ، از شانه خاکی جاده استفاده می کننند !!؟

جاده ها خلوت بود و سریع و راحت ادامه دادیم و حوالی آخرین افطار به آستارا رسیدیم ... صبح با صدای غازها ، گاوها و خروس همسایه که خود را خسرو آواز روستا می پندارد ، از خواب بیدار شدیم !!!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام پنج‌شنبه 23 فروردین 1403 ساعت 21:05

با درود
پس بین تبریز و اردبیل شکر آب است
مثل بروجرد و خرم آباد
کرمانشاه و همدان
قزوین و زنجان

با سلام
گاهی کم ، گاهی زیاد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد