یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

بازی جدید ...

 

طبق رسیده های خبری از گوشه و کنار مجازی و شفاهی ، دولت سال جدید را با بازی بتزین شروع کرده است و برای همین سال نو سال کم تنشی نخواهد بود ...

 

  

امروز حوالی ده از خانه رفتم بیرون ، یک کار بانکی داشتم و بعد باید به دوستم در هلال احمر سر می زدم ... تقریبا همه مغازه های خیابان اصلی ، دروازه تهران ، بسته بودند ... یکی هم مغازه را باز کرد و رفت داخل و بعد دوباره کرکره را پایین داد !؟

کار بانکی ام را کردم و دوستم در یک جلسه بود و گفت تا نیم ساعت به مرکز خودشان برمی گردد ، زمان را تنظیم کردم و پیاده راه افتادم و تقریبا ورودی محل پایگاه امداد بودم که او هم با ماشین رسید و باتفاق وارد مرکز شدیم ... 

کمی نشستیم و حرف زدیم و او هم مشغول امضا زدن بود ، کمی بعد یکی آمد با یک بغل کاغذ و نامه و خبر داد که تماس گرفتم و  فعلا چند قطعه که باید برای ماشین ها می گرفتیم را نمیدهد ، دلار روی شصت و شش  رفته و فعلا بازار توی کماست !! تازه فهمیدم آن تعطیلی دروازه تهران از کجا آب می خورد !؟

بنزین هم داستانش دیدنی و شنیدنی خواهد بود ، وقتی دولت می داند ۶۰درصد مصرف بنزین از محل کارتهای موجود در جایگاهها هست ، ابتدا باید سهم کارتها را حداقل ۵۰درصد افزایش بدهد تا نشان بدهد که کار حساب شده است وگرنه اقدامات دودورقایی ( متاسفانه معادل فارسی اش را نمی شناسم ! ) جز عقبگرد و عقب نشینی چاره ای نخواهد داشت !؟ البته احمق هایی مثل میرسلیم که کاره ای نیستند و صرفا برای فحش خوردن پرورش یافته اند ، باندازه کافی از حکومت و دولت ، احترام زدایی می کنند !؟

و کمی بعد زنگ زدند و از دوستم خواستند به محل سازه جدید برود تا آخرین تصمیمات و تغییرات ساختمان را بگیرند و او مرا هم همراه خود برد ... این انتقال محل ساختمان نجات و نیروهای واکنش سریع با پیگیری ها و ضرب الاجل ( ضرب العجل ) استاندار جوان صورت گرفته است ... البته به نظر من انتقال خوبی نخواهد بود و تبعات ناجوری خواهد داشت ولی نظرم را برای خودم نگه داشتم چون کسی هم نپرسید !؟

برگشتنی نوراخانیم را از مهد برداشتیم و با ماشین امداد ( رسکیو تیم ) رفتیم به مرکز امداد ، نصف کارتون های نوراخانیم به این مسایل مربوط هستند و از سوار شدن و تماشای ماشین کیف می کرد ، دوستم هم رسما دوست نوراخانیم هست و حواسش به او بود ، با بیسیم با مرکز ۱۱۲ حرف زد و چند لحظه آژیر ماشین را روشن کرد و اینها برای یک عالمه خوشحالی و ذوق کافی بودند ...

در مرکز امداد کاغذ و خودکار برداشت و عکس ماشین دوستم را برایش کشید و او هم گذاشت توی کشو و گفت یادگار نگه می دارم ...‌کمی هم توی اتاق برای خودش قدم زد و به هر گوشه سرک کشید ، این بار خبری از هلی کوپتر امداد نبود و هلی کوپتر به منطقه سیستان و در ادامه به کهکلویه و بویراحمد رفته بود ...

دوستم موقع‌رفتن به خانه ما را هم به خانه رساند تا یک نیمروز خاطره انگیز برای نوراخانیم رقم بخورد !


نظرات 1 + ارسال نظر
سلام شنبه 18 فروردین 1403 ساعت 15:27

با درود
چرا دولت ها دوست دارند خرس خفته را بیدار کنند ؟
والله به قول شما سهیمه گام به گام کم کنند
و یک مهلت بدهند هر کس کارت سوخت ندارد تهیه کند بعد کارت‌ها را کم کنند
از طرفی یک نرم افزار نیاز هست که کارت بنزین را بشود شارژ مالی کرد
که دیگر نیاز به کارت کشیدن برای پرداخت پول نباشد
یک سوال
بالگرد های نجات متعلق به خود هلال احمر هست ؟
یا از هوانیروز اعزام می شوند ؟

سلام
بنظرم فرصت فکر کردن ندارند و البته من چندبار در کارگروههای استانداری حضور داشتن با این تاکید که فقط بنشین و گوش کن !! یک احمق هایی در کارگروهها می آیند که گاه شنیدن نظراتشان تهوع آور است !؟
هلی کوپترها برای مدیریت بخران هستند و اختیار پرواز دست استانداران و کمیته بحران استان است ، البته آرم هلال احمر را هم رویش می زنند ، ستاد بحران بیشتر سیاسی است تا فنی و عملیاتی !!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد