یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

این روزها ...

 

دیروز یکی از دور و بری ها ، که کم هم نیستند ، داشت از خسته شدنش از تمام نشدن ماه رمضان می گفت و مستاصل ماندن مردم !؟ و من هم به رسم رفاقت و صبر فقط گوش می دادم و تماشا (!) همان لحظه یکی دیگر آمد و گفت : " چشم روی هم گذاشتیم و بیست روز از ماه رمضان گذشت ! " برای او هم سری تکان دادم و گوش بودم و تماشا (!)

 

یاد آن بیت معروف افتادم که : " عمر از خوش گذرد زندگی نوح کم است   /     ور به سختی گذرد نیم نفس بسیار است " و بعد با خودم گفتم دل بزرگ و صبر زیادی می خواهد هم گوش بودن و هم تماشا کردن  ...


از مزایای ماه رمضان ، برای امثال من که نمی توانند کنترل غذایی خودشان را خودشان داشته باشند و محتاج رژیم تحریمی و تحمیلی (!) هستند این است که هم یک وعده را در حد کامل می خوریم و هم اینکه از پرت و پلا خوری آزاد می شویم و همین امر باعث می شود تا علاوه بر رفع ناترازی وزن ، یک آرامش فکری خاصی دست بدهد ... کم و زیاد بودن وزن زیاد هم بد نیست و بدن ناچار با آن کنار می آید ، برخی رفتارها تشدید و برخی حذف می شوند؛ مثلا چالاکی سالهاست که از من خداحافظی کرده است !؟ و متانت بیمارگونه جایش را گرفته است !؟ ولی تنش وزنی و کم و زیاد شدن مثلا دو کیلو در طول هفته ، دردسرهای خاص و غیرقابل برنامه ریزی بهمراه دارد ... در ماه روزه داری ، تنش وزنی از بین می رود و آدم روی وزن ثابتش می ماند و این ناچارا موهبتی ست برای امثال من که اراده را پای هوس قربانی کرده اند ...

یکی از مزایای ماندن پای وزن ثابت ، آرامش ذهنی است !! آرامش ذهنی را فرد می تواند با افزایش صبوری در مقابل حوادث روزمره ، حس بکند و البته که چیز کمی نیست ، افزایش نیم مثقال صبوری می تواند ضریب هوشی و قدرت تحلیل و شعور را تا حد هیجان آفرینی افزایش بدهد !؟ مثلا می توان این آرامش را در تغییر نوع خواب ها هم حس کرد ، باافزایش سطح صبوری خواب های آدم به لایه های پائین تر کشیده می شوند ... در روزهای عادی ، خواب مملو از روزمره گی ها می شود و حداقل لذت و استراحت را تامین نمی کند ولی در این روزها که ساعت خواب هم تغییر یافته است ، خواب ها شیرین تر می شوند و غیرتکراری و جالب تر !!

امروز بعد از سحری و کمی بیدار ماندن بعد از اذان ، حوالی ساعت 6 آماده خواب شدم ... خواب اولم یک خواب خاص بود و در حالت عادی می شد زودتر بیدار شد ولی عمق خواب زیاد بود و بیداری زمان برد و چاره ای جز لذت بردن نبود !! توی خواب بهمراه نوراخانیم و بانو رفته بودیم ترکیه و مهمان پسرعمه ی بانو بودیم ، البته ایشان و بانویشان را بیشتر حس می کردیم تا اینکه چهره شان را ببینیم !! عصر قرار بود برویم یک تئاتری ببینیم و قرار شد ما با گوشی خودمان بلیط بگیریم و آنها قبلا با گوشی خودشان بلیط گرفته بودند ... بلیط را هم بانوی ایشان از گوشی ما گرفتند و وقتی به سالن رسیدیم ، دیدیم کارت صندلی آنها را یک جایی دادند و کارت صندلی ما را یک جای دیگر !؟ ما مشکلی نداشتیم ولی بانوی ایشان اصرار داشت تا ببیند اشکال کار کجاست !؟ و کمی بعد معلوم شد عدد صندلیها که در گوشی ما مثلا 133 ثبت شده بود ، در سیستم آنها 331 باز می شد و این از نرم افزار و سیستم حاکم بر گوشی ما نشات می گرفت !!؟ دختری که کارت صندلی می داد و کمی از این کش آمدن ناراحت شده بود مودبانه مرا نیش زد که : " شما همه چیزتان با دنیا فرق می کند !؟ " و من با لبخند گفتم : " متاسفانه همه شما یک دست شده اید ! " با صدای زنگ موبایل بانو بیدار شدم ، زنگ روز اول کار بعد از اینهمه تعطیلات بود ...

و کمی بعد دوباره خوابیدم و این بار توی یک جمعی بودم که همه از دارودسته هلال احمر بودند ... حالا اینهمه آدم توی مانور بودند یا برای عملیات بزرگی آمده بودند جای شک داشت ولی من وقتی برای تلف کردن برای شک نداشتم ... هر از گاهی یکی دستی بلند می کرد و من تقریبا همه ی چهره های قدیمی و آشنا را می دیدم و خوش و بش و در بغل رفتن های ما برای جوانترها جای تعجب داشت !! اتوبوس ها پر می شدند و همه می رفتند و من هنوز منتظر رسیدن دوستم بودم ... کمی بعد تقریبا همه رفتند و یک محوطه خالی و بزرگ بود و من و یک نگهبان آن محوطه که هر از چند دقیقه از من می پرسید شما چرا با هیچکدام نرفتید و من با آرامش می گفتم قرار است دنبالم بیایند !! و کمی بعد ماشین دوستم وارد محوطه شد و آمد کنار من و گفت : " دویست متر بالاتر از اینجا ، برای اینکه آنتن نپرد توقف کرده بودم و چند تا تماس پاس کردم و برای همین دیر کردم ... " کمی بعد با صدای عطسه های پی در پی نوراخانیم بیدار شدم و دیدم خوابش می آمده و از بانو خواسته تا کمی بخوابد و با من برود مهد !؟

 

نظرات 3 + ارسال نظر
فاضله سه‌شنبه 14 فروردین 1403 ساعت 10:40 http://1000-va2harf.blogsky.com

نوراخانیم

سین سه‌شنبه 14 فروردین 1403 ساعت 16:09

سلام
روزه برای من یعنی ضعف بدن ولی ماه رمضان و روزه داریش رو خیلی دوست دارم. ماه خاصی برام هست و حس و حال ماه رمضان رو در هیچ ماه دیگری ندارم. نمی‌دونم چرا کسی باید مستأصل بشه؟

خیلی این جمله به دلم نشست :«متأسفانه شما همه یک دست شده‌اید».

سلام
کمی ضعف برای خیلی ها پیش می آید ، و در تابستان کمی بیشتر از ضعف ، تشنگی ... ولی قابل تحمل هستند ! من چندین سال که رمضان در تابستان بود ، در ریخته گری کار می کردم و روزه هایم را هم می گرفتم ، جالب اینکه همکاران کارکاههای دیگر می گفتند نمیشود گرفت و همکاران کارگاه ذوب روزه می گرفتند ...

سلام سه‌شنبه 14 فروردین 1403 ساعت 17:05

با درود
چه خواب های طول درازی
در خواب هم هم حاضر جواب هستید و هم هم با قوه ی ناطقه نیش می زنید
اون شماره زدن هم جالب بود حتما بین شماره ها فاصله انداخته بودی یا با خط تیره جدا کرده بودید
یادت باشد در خواب بعدی بدون فاصله اعداد را برنید
خواب بعدی تعبیری ندارد اگه دوستت در عالم دیگر نباشد
اما
وقتی ماه رمضان تمام می شود یک جوری دلم می گیرد
چون کلی برنامه های روزانه را از دست می دهم
از سخنرانی ها تا شب زنده داری ها
و عبادتها

سلام
این جمله ها یهویی نیستند و در روزمره به دفعات تکرار می شوند ... دیدن ما در مهمانی آنها برایم تعجبش از تئاتر رفتن زیاد بود
خوابها همه قابل تعبیر نیستند ، فقط برخی زیادی دستچین می شوند ، دوستم روز قبل از من می خواست در بازرسی دوره ای مراکز امدادی جاده و ... باهم برویم و من روزه را بهانه کردم ، آنها دیگر کثیرالسفر محسوب می شوند !
رمضان را بقدر کفایت دریابید تا هم رفتنش دلچسب باشد و هم امید دوباره رسیدنش دلنشین !! ( از مرحوم پدر )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد