یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

و روز قدر ...

 

بنظر من ، شاید تنها مزیت عمر زیاد برای انسان ، درک تعداد بیشتری از روزهای قدر باشد !! برای انسانی که ندانسته زیادتر مرتکب گناه می شود تا دانسته و برای گناهان دانسته بیشتر استغفار می کندتا برای گناهان ندانسته ... قرار گرفتن در شبهای قدر بیشترین نفع را داشته باشد ، شبی که ندانسته گناهان زیادی از او پاک می گردد ؛ بقدر لحظاتی که بی گناه سپری می کند !!

 

امشب نوزدهم ماه رمضان است ، برخی گمان می کنند که اسلام و بیشتر شیعه ، مذهبی برای گریه و زاری است و فکر می کنند چند برابر ثوابی که نمی دانند کسب کرده اند یا نه را باید در زمان بین افطار تا سحری ، به شادی و سرور و پایکوبی بگذرانند !؟ نمی دانم ولی می گویند در دیگر کشورها اینگونه است ولی تا جایی که من دیده ام اینگونه نبوده است !؟

البته باید قبول کرد که کسب و کار برخی مداحان و مبلغین دینی ، به وجهه ای از وجوه مختلف دین گره خورده است و مدام بر طبل معیشت خود می کوبند و چاره ای هم ندارند ... برای درآمد بی زحمت باید بیشتر لاف زد و دورغ بافت !! ولی واقعیت دین چیز دیگریست که در انحصار هیچ کسی درنمی آید !! شاید در برخی زمان ها عده ای شرایط و قواعد دین را بکام خود رقم بزنند ولی آنچه در نهایت و بعد از مدت زمانی که آنهم به شعور طرفداران ناآگاه ربط دارد و البته تلاش مستمر شیطان (!) ، دین از کاسبان دنیا و مبلغان دروغین جدا می شود و سره از ناسره قابل تشخیص می شود !؟

این روزها و این شبها ، لحظاتی برای تامل بیشتر است ...

 

 

===

امروز پای تلویزیون بودم و چند دقیقه ای زیرنویس شبکه خبر را خواندم ، واژگونی اتوبوس در فلان کشور و فلان مقدار کشته !! آمدن سیل در فلان منطقه و فلان مقدار کشته !! شورش در هائیتی و چند هزار نفر کشته در طول فلان مدت !! جنگ غزه و کشته های آن هم که جزو آمار روزانه است !! و برخورد کشتی به فلان پل در فلان نقطه از جهان !! و ... در همان چند دقیقه آنقدر از کشته ها خبر داد که برای زنده ماندنم متشکر و شکرگزار بشوم ... اصلا یکی از موثرترین راهها برای افزایش امید به زندگی در ایران، خواندن زیرنویس شبکه خبر است !!

 ===

امروز بعد از خواندن آنهمه خبر تاسف برانگیز که دنیا را از چشمم انداخت ، بلند شدم تا بروم و کمی وسایل برای افطار بخرم و برگردم ، به دوستی زنگ زدم و گفت در محل پارک گولوستان باغی ! ( پارک گلستان - فجر سابق ! ) در جمع دستفروشان هست و دارد وقت می کُشد !! ماشین گرفتم و رفتم آنجا تا با هم وقت را بکشیم و بشود قتل دسته جمعی !؟ 

ازدحام بقدری بود که می شد با یک فیلمبرداری از نوع هلی شات ، در روزهای مهم ، بجای راهپیمایی جا زد و چه باشکوه !!؟ برخلاف راهپیمایی برای حمایت از غزه در آمریکا و انگلیس و اروپا و مراکش و اردن و یمن و ... که با هلی کوپتر جمعیت را فیلمبرداری می کنند !! در راهپیمایی برای حمایت از غزه ، در ایران و در تهران ( با آنهمه آدمی که از جیب انقلاب و سر سفره انقلاب خورده و چاق و چله شده اند! ) میدان فلسطین یک وجبی ، نیم وجبش خالی بود و ماشین ها از آنجا تردد می کردند !؟ آدم وقتی می بیند این مصلحت نظام با دین چه کرده است ، از ظالم تا کسی که مرکب در دوات او می ریزد (!)  را همردیف با قوم عاد و ثمود و ... می بیند و چه بسا آنها از ما ( همان سرسفره ای ها !!؟ ) بهترتر بودند ...

تا دوستم بیاید و همدیگر را ببینیم ، یک قیافه آشنا دیدم و با او خوش و بش کردم ، خیلی سال بود او را ندیده بودم و باندازه کافی دلم مشتاق دیدارش بود ... از کوهنوردان قدیمی بود و آشپز کارخانه موتوژن تبریز و رد خیلی از برنامه های چند روزه تور که جمع زیادی را همراه خودمان می کردیم بعنوان آشپز و ریش سفید همراه خودمان می بردیم و بدون استثنا همه ی همراهان آن برنامهها عاشق افتادگی و اخلاق او بودند ، البته بخاطر اینکه زرق و برق ظاهر زندگی اش پائین بود و توی کارش بلوف و دروغ و ریا نداشت و صد البته چربزبان نبود (!) برای همین با آنهمه هواداری و هواخواهی ، همان پله اول و جاکفشی دل مردم جا داشت !؟ با هم سابقه همنوردی زیادی داشتیم ، چندین بار در برنامه سبلان بودیم و یکبار هم در برنامه آرارات ترکیه و برنامه های داخلی دیگر ... دیدارش واقعا خوشآیند بود و شاید رفتن من به آنجا برای دیدن او اتفاق افتاده بود !؟

بعد دوست و همکارم آمد و با هم کمی قدم زدیم و بساط خرده فروش ها و کهنه فروش ها و ... را چشم گرداندیم !! هر از گاهی هم یکی از همکاران قدیمی را می دیدیم که برای گذران وقت و وقت کُشی آنجا آمده بودند !! و درگوشه ای یکی از همکاران تقریبا بلندپایه تر ، بساط پهن کرده بود و دستفروشی می کرد (!؟) دوست و همکارم که همراهم بود طرفش رفت تا با او خوش و بش کرد ولی من اشاره کردم و رد شدم تا مرا نبیند و بعد که دلیل کارم را پرسید گفتم : " نخواستم با دیدن من ، و دیده شدنش توسط من در آن حال ، مکدر شده باشد ! " زمانی که با هم همکار بودیم ، همزمان او یک شغل در بیرون از کارخانه داشت ، پدرش سرهنگ بود و تنها فرزند تشریف داشت و زا امتیازات جبهه پدر تا خرخره برخوردار بود (!) ، بعدها که رئیس کارگاه شده بود ، در بیرون تاکسی هم می راند و یک کارش هم دادن کارت بنزین به مدیران بود و از این راه برای خودش تثبیت جایگاه می کرد !! وقتی من هنوز به گشت و گذار مجردی مشغول بودم او بغیر از خانه ای که از پدر به ارث برده بود یک قطعه زمین مرغوب در یکی از شهرک های بنام ، خریده بود و پزش را می داد !! انصافا بعلت اینکه کارگاهشان از مزایای خاص برخوردار بود (!) حقوقش همیشه یک و نیم برابر من بود ... با اینهمه دیدن او در سر بساط خرده فروشی و دست فروشی برایم ناگورا بود ، حدس زدم شاید دیدار من هم برایش ناگوارتر باشد !!؟ کمی دور زدیم و دو ساعتی گذشت و بعد سر راه بازگشت به خانه وسایل خریدم و روز عبرت آموزی داشتم !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام یکشنبه 12 فروردین 1403 ساعت 16:58

با درود
اتفاقا آنروز یک کلیپی دیدم
از یک جوان عارف
که می گفت شب قدر شب شادی ها است
من هم زیر نوشته اش زدم

تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید

هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزل خوانی و اون یکی به ترانه
اما
بهترین کار را کردی که باعث شرمساری اون بجه سرهنگ نشدید

سلام
روزگار گاه کفه های زندگی آدمها را بالا و پایین می کند ، شاید او هم دوست نداشت ، چون یک کلاه سرش بود که بدرد پوشیدن چهره می خورد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد