یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

رَحِمِ اجاره ای !!

 

 

 
این هم مشغولیت و یا بهتر بگویم یک شِگرد جدید است که راه افتاده است ... کسانی که در شاخه های بالاتر جامعه انسانی نشسته اند و اهدافی دارند که برای ساکنین شاخه های پائین ( مخصوصا برای شاخه های خیلی پائین ! )  نامعلوم می باشد برای اهدافی که درنظر دارند راههایی پیدا می کنند و با تابلوهای فریبنده که آنها را بین دیگران بیخبر و اغلب طماع و با آرزوهای طلایی تبلیغ می کنند و در ادامه همین دیگران بیخبر خودشان شیپوری می شوند برای تبلیغ بین خودشان و این مصداق همان وسواس الخناس می باشد ؛ جن و انس را شامل می شود و البته در میان انس ، دوست و دشمن را هم شامل می شود ، خاصه آنها که با گرگ ، بره می خورند و با چوپان ، گریه می کنند !!؟

البته در یک نگاه دیگر اینها همان خاصیت مُسکرات را دارند ، صاحبان آرزوهای طماعانه را که متاسفانه امروزه کم هم نیستند در فضای خلیایی هوس هایشان غوطه ور می کنند که لذتش کم از مستی نیست و جوان بیکار (!) و محتاج پول توی جیبی پدر (!) که در سرش آرزوی داشتن فلان ماشین و فلان ویلا و فلان ... را دارد در گوشه ای می کِزاند ( وادار می کند تا کز بکند؟!) و مشغول باشد برای استخراج ارز دیجیتال ؛ آنهم از اینترنتی که پولش را از بابا تیغ زده است یا از خرجی اهل و عیالش زده است (!) و همزمان با افزایش سکه هایش خودش را به آرزوهایش و لحظه رسیدن به آنها حس بکند و چه حسی شیرینتر از آن و چه سرخوشی و مستی بهتر و بیشتر از مستی خیال !!؟ وبه حکم همان مسکرات ، که منافعشان کم است و مضراتشان زیاد است ... قطره ای در کام کارگر معدن ارز دیجیتال می ریزد و بشکه بشکه به کام خود می برد !!؟ هزینه اش هم یا دزدیدن از برق عمومی است که مثل شیر مادر حلال است (!) یا اجاره دادن سی پی یوی گوشی است (!) یا از جای دیگر ...

 

رفته بودم مغازه دوستم ... در مغازه نبود ... شاگردش که خواهر زاده اش می باشد ، خبر داد که نمی داند ارباب کجا رفته است !؟ یا برای اولین پنجشنبه ی ماه رجب که لیلةالرغائب است به کلیبر رفته است !! یا برای نمایشگاه صنعت کفش در قم !! و در ادامه گفت که شاید کلیبر نرفته باشد چون شوهر خاله ام که در راهداری کار می کند خبر داده که بدلیل بارش زیاد برف ، جاده گردنه ی سامبوران ، بین کلیبر و اهر ، مسدود است و از یک طرف جاده را باز می کنیم و پشت سرمان برف جاده را می پوشاند !!

 

ابتدا کمی در مورد برف و گردنه و راه بین اهر و کلیبر در پنجاه سال گذشته حرف زدیم ... زمانهای قدیم مرزهای طبیعی عاملی برای مشخص کردن سرحدات سرزمین ها بود ؛ مخصوصا کوهها و دریاها و دره های بزرگ و رودخانه و جنگل های غیرقابل نفوذ ... بعد از اینکه راه و اسفالت ، این موارد طبیعی را یک به یک شکست داد !! و مردم به منابع طبیعی به چشم ثروت ؛ آنهم از نوع ارث پدری (!) نگاه کردند صنعت تصرف محدوده های طبیعی پیشرفت دوچندانی کردند و این امر نه تنها بین کشورها که بین مردم داخل یک کشور هم حساسیت بالایی یافت ، مثلا خط مرزی بین دو استان اردبیل و آذربایجان شرقی را طوری کشیده اند که نصف دریاچه قله سبلان در ارتفاع 4811 متری (!) بین استان ها تقسیم شده است !؟ یا با تحریک مردم به جریانات قومی و زبانی و ... عده ای طماع بالانشین و قدرقدرتِ پشت پرده(!) تلاش می کنند تا آستارا و محدوده ی ثروتمندش را که 50 سال پیش با سوءتعبیرهایی از استان آذربایجان شرقی جدا شده و به گیلان اضافه شده را برگردانده و به استان اردبیل ضمیمه بکنند !! مطمئنا برای مردم محلی نفعی باندازه یک کف دست نان خواهد داشت و برای اربابان پشت پرده ثروت عظیمی خواهد بود !!

 

و کمی بعدتر رفتیم توی فاز بحث و روشنگری در زمینه اینکه چگونه ، تبریز که بزرگترین قطب تولید کفش کشور در 80سال گذشته بود ... با کمی برنامه ریزی و جذب نیروی کار تولید کفش  از تبریز به تهران ، کفه را به نفع تهران تغییر داد و حالا تهران بزرگترین قطب تولید کفش کشور است و البته در کنار منافع سیاسی اش ، افزایش جمعیت و آلودگی و مسایل حاشیه ای دیگر را به تهران کشانده است !! و حالا با تغییر جهت سرمایه گذاری به شهرک های صنعتی اطراف قم (!) شهر قم که نعلین اش را از تبریز می برد (!) در سردر بازار کفش تبریز بنر بزرگی می زند باعنوان نمایشگاه بین المللی صنعت کفش ایران قم (!)

 

در همین اثنا متوجه شدم که هر از گاهی شاگرد دوستم ، هر از گاهی روی موبایلش که روی میز بود ضربه ای می زند ، انگار که گیم بازی می کند و بعد که پرسیدم ، متوجه شدم که ارز دیجیتال تلگرامی استخراج می کند !! و برای آینده ی نزدیک که تلگرام آنها را وارد بازار ارز بکند ، مبالغی می گفت که قابل تامل بود ، البته خودش هم نمی دانست چه می گوید ، از هر هزار سکه پانزده میلیون تا هر سکه معادل بیست هزار که به میلیارد می زد !!؟ ( اصل در اینکارها جذب مخاطب بیخیال و البته کمی بیسواد هست !! ) ، یک ربع هم وقت گذاشتم تا چرخه زندگی شبکه گلدکوئیست در ایران را که از سال 69-70  در تهران رواجش را دیده و شنیده بودم!! تا آمدنش به تبریز در حوالی سالهای 73-74 در بین طبقه مرفه و بچه دکترها !! و بعدتر شیوعش در بین طبقه متوسط جامعه در حوالی سالهای 78-79 در میان کارگران کارخانه ها !!و کمی بعدتر رفتنش به شهرستان های درجه سوم و چهارم در حوالی سالهای 82-83 و بین طبقات خیلی ضعیف تر و تا اینکه بدلیل شکایات متعدد در کف جامعه ، جرم تشخیص داده شد و پرونده اش ، علی الظاهر ، بسته شد !! ولی چون منافع زیادی برای بالادستی ها داشت با نامهای دیگری رواج یافت و تا اینکه به رمزارزها و بیت کوئین ها و ... رسیده است !!؟

 

دومین چائی را هم خوردیم و دختر جوانی وارد شد و کتاب کودکان می فروخت ... اینهم نوعی استثمار نوین در جامعه فلاکت زده از نظر فرهنگی (!) دختران جوان شهرستانی بابهانه پول درآوردن ، کیف بدست ، کتاب و سوغاتی دربین مغازه ها می فروشند که سرمایه اولیه محصولات را یک واحد پخشی از نوع مثلا خیّر (!) عهده دار است و تزئین و ویترین فروش هم که زیبایی ظاهری و بلبل زبانی دختر فروشنده است (!) و مشوق خرید کمی تنبلی مغازه دار و دم مغازه آمدن محصول ، کمی دلخوشی به لاس زدن با فروشنده و ... (!)

 

شاگرددوستم برای رد دادنش گفت : " متاسفانه من بچه ندارم ! " حرفش را قطع کردم و گفتم : " البته این بیچاره هنوز زن ندارد که بچه هم داشته باشد !؟ بیاور ببینیم چی داری تا اگر نخریدیم ، ببینیم چه چیزهایی می فروشید !؟ " یکی دو کتاب پازلی کم کیفیت ولی در نوع خودش خوب بود و چند پازل چوبی دیگر باتصاویری از شخصیتهای مقبول بچه ها ... یک کتاب پازلی برداشتم و راهی شد و رفت !!

 

موقع خروج در جواب توضیحاتی که شاگرد نگونبخت برای ادامه فعالیت و استخراج ارز دیجیتالی می داد و می گفت برایم مهم نیست که کی چقدر به نفعش می شود و چه هدفی دارد !؟ من به پولی که بدستم برسد توجه دارم !؟ و از این حرفها ... گفتم : " کاری که تو با گوشی ات می کنی مثل همان جریان رَحِمِ اجاره ای هست !؟ دلایلی منطقی  خودش را دارد ولی دیر یا زود بازخورد این جریان دامنگیر خواهد شد !؟ شاید ضرر رفتار غلط تو را من ببینم و در طرف دیگر ضرر رفتار غلط مرا تو ببینی !؟ هر دو کمی شاد از عمل خودمان و کمی ناراحت از عمل دیگری !؟ همین وضعیتی که در جامعه شیوع حداکثری دارد !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام جمعه 29 دی 1402 ساعت 16:10

با درود
خیلی جالب بود
پسر منهم در دام گلد کوئیست ها افتاد خیلی سعی کردند در نشست هایشان من را قانع کنند که سرمایه بهش بدهم
که عقل می گفت نه
بالاخره خودش قرص و قوله کرد و در نهایت هم
قرص ش را خواهر بنده ی خدا اش داد
خودش بعد ها گفت آنقدر تحت فشار بودم می گفتم میشه از این ور خیابان به اون ور یک ماشین بهم بزند و راحت شوم !
آنقدر کلاه برداری مد شده است که آدم حیران می ماند
مثلا سند ملک من را کارگزار اداره ثبت پنهان کرد
تا از فروشنده دو میلیون نگرفت پرونده را نداد
و دیگری سه میلیون گرفت تا برگ تاییدیه جهاد کشاورزی را رو کرد
بلبشوی عجیبی در کشور حاکم است

سلام
گلدکوییست برای خودش هزار جلد داستان دارد ...
مردم عاشق پول مفت هستند ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد