یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

نمکدان سیما !؟

 

سالهای قبلتر از همکاری تعریف کرده بودم که نه بخاطر کار کردن ، که صرفا برای اینکه سر و صداهای بیخود بخوابد به کارگاه خودمان آورده بودم !! تقریبا همه جا را چرخیده بود و بدرد هیچ کاری نمی خورد و با همه مشکل داشت ، چون اصلا نمی خواست کار بکند !؟

  

 

بعد که آوردم کارگاه ، فقط در اتاق می نشست و با این و آن حرف می زد و گاهی هم غیرتی می شد و کمک می کرد ... این وسط دلخوشی ما این بود که در اوقات استراحت و غذا بنشینیم و بحث را یک‌جورایی بکشانیم بطرف او و او بحرف بیاید و بمب دلخوشی در کارگاه منفجر بشود !!

 

یک اعتماد به سقفی هم داشت که حد و مرز نداشت ... یکبار بهش گفتم :« وقتی تو را استخدام می کردند ، یک سوال در حد دو دو تا نپرسیدند که رد بشوی !؟ » گفت :« برادر بزرگ من در جبهه ، همرزم باکری و ... بود ، یک دستخط نوشت به جبارزاده ( استاندار وقت که حالا فوتیده !! ) و او هم زیرش را نوشت به ماشین سازی و من مستقیم آمدم کارخانه !! » گفتم : " پس خدا همه شان را جمیعا رحمت بکند ، منهم فکر می کردم که باید پای معجزه ای در وسط باشد ! "

 

یکی از جاذبه های توریستی این همکار ما ، ضرب المثل های خاص خودش بود ، با اینکه ظاهر مثل را غلط بکار می برد ولی با یک نگاه کمی عمیق تر می شد به این نتیجه رسید که این قرائت از ضرب المثل هم چندان ناجور نیست !؟ مثلا یکبار وقت قبلی گرفته بود و رفته بود پیش مدیرعامل وقت ( نهایت اعتماد به سقف ) و به او گفته بود که شما چند روز نیست که آمده اید و نسبت به همه چیز آشنایی ندارید ، هر وقت لازم داشتید من می توانم کمکتان بکنم ، تمام این کارخانه مثل کف دستم برایم مشخص است !!! و البته مشهورترین جمله گهربارش این بود که یک مطلبی را توضیح داده بود و گفته بود بقول معروف : " نه به آن شوری شوری ، نه به این شوری شوری !؟ " و مدتها ما این مثل را بکار می بردیم و البته نه بجهت شوخی ، بلکه بصورت جدی ... دوستی هم می گفت که فلانی با این مَثَل ، دهخدا و انیشتین را یک جا جمع کرده است !؟

 

دیروز بعد از ظهر رفته بودم به مادرم سری بزنم ، خوشبختانه حالش بهتر بود و معلوم شد که یکی به در و یکی به تخته کوبیدن های دیروز ناشی از این بوده که قرص اشتباه خورده بوده !! همسایه روبرویی مان فوت شده بود ( البته با یک دوره بیماری لاعلاج ) و مادرم خیلی درگیر جریان فوت او شده بود و یک قرص سفید را جای یک قرص سفید دیگر خورده بود و گیر داده بود به من که این ایوب آقا که فوت کرده (!) برادر فلان خانم است (!) و من می گفتم که مادر من توی محله ما کامبیز و بامشاد که پیدا نمی شود اینجا از هر خانه ای یک احد و یک صمد و دو تا ایوب بیرون می آید !؟ ( نخندید هاااا ، چند روز پیش بیوگرافی دکتر شیفته خدمت ( پزشکیان را می خواندم ، اسم خودش که مسعود است (!) اسم یکی از پسرهایش را هم دوباره مسعود درج کرده بودند !! گفتم شاید این جریان مسعود اول و مسعود دوم است ...) خلاصه اینکه این ایوب آقا یک برادر بیشتر ندارد و آن ایوب آقا که تو می گویی تنی و ناتنی بالای نه نفر برادر هستند و اگر یکی از آنها فوت می شد ، حداقل در ظاهر ، محله سه روز در کما می رفت !!؟؟ ولی قبول نکرد و به خواهر آن ایوب آقا زنگ زد و تسلیت گفت او هم تسلیت را به حساب پدرش گرفت و کلی حرف زدند و بعد دیروز خبر داده بود که خودم متوجه شدم که حاج خانم اشتباه متوجه شده است ولی دعای حاج خانم همیشه برای ما لازم است ، به جا یا نا به جا (!؟)

 

خلاصه توفیقی شد تا کمی صحنه های راز مرگ در غزه را ببینیم !! و یک کمی هم از انتهای راز بقا در صحرای آفریقا را تماشا کنیم !؟ و بعد در یکی از شبکه ها اندکی انیمیشن ایرانی دیدیم که در مورد تاریخی کمی دورتر بود ، دوران مغول ها برای ایرانی ها یکی از طلایی ترین صفحات تاریخ شان می باشد (!) چون تنها جایی از زمان هست که می توان همه شرارت ها را بنام مغول ها تمام کرد و ایرانی ها را بعنوان نماد مروت و مردانگی و جوانمردی و هزار و یک صفت برتر (!) به چشم و ذهن بیننده فرو کرد !؟ حتی با درنظر گرفتن نود درصد دروغ ، بازهم شیرین هستند ... یک چیزی که در داستان کارتون جالب بود ، نامهای خیلی ایرانی قهرمانان بود و انگار در آن دوره مردم یا مغول بودند و یا خیلی ایرانی ، آنهم با چینشی خیلی مصنوعی و هر از میان هم یک نام ایرانی- عربی  هل داده بودند تا بیننده و شنونده فکر نکند که اعراب بعد از مغول آمده اند !؟ یاد مثلی افتادم که دوست . همکارمان می گفت و کارهای صدا و سیما خیلی برازنده این مثل بود ؛ نه به آن شوری شوری ، نه به این شوری شوری !!؟؟ مدیریت کیلوئی و غلط و ناکارآمد و بی دقت و بی برنامه و پروژه ای بردن کارها به جلو باعث می شود که در هر زمانی این شوری خودش را نشان بدهد !؟

 

نظرات 2 + ارسال نظر
فاضله سه‌شنبه 30 آبان 1402 ساعت 18:54 http://golneveshteshgh.blogsky.com

حرف دل ما

سلام جمعه 3 آذر 1402 ساعت 10:34

با درود
خیلی زیبا بود
اینطور سبک نوشتن هم هنر است
و هم من خیلی دوست دارم
البته اینگونه نوشتن مخصوص پا به سن گذشته ها هست !
من وبلاگهای زیادی را سر می زنم از جوانتر ها و پا بسن گذشته ها
اکثر جوان‌ها که معمولا خانم هستند
اگر درد زندگی شون را ازشون بگیرند نه قلمی برای نوشتن دارند و نه حال و حوصله یعنی گرفتاری های زندگیشون روی قلمشان تاثیر گذاشته که می توانند احساسات خود را به دیگران منتقل کنند

سلام
لطف دارید ...
بدون درد ، فهم ممکن نیست ... البته دردهای مصنوعی و خودساخته فهم های مصنوعی و کاذب بهمراه دارد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد