یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

روزنوشت

 

حوالی ساعت ده صبح بود که یک دختر جوان وارد مغازه شد و البته با اوضاعی که حداقل ششماه پلمپ از سر و رویش می بارید !؟ این روزها من حکم آن نوکیاها را پیدا کرده ام که با ورود اندروید به بازار ، کلا به کما رفتند و افسانه های فنلاندی بیکباره خاموش شدند ...

   

یک فلش بطرفم گرفت و گفت می توانید از این یک کپی بگیرید !؟ گفتم اگر منظورتان خود فلش است باید بروید چین !؟ ولی اگر فایلی دارید ، چرا که نه !؟ بی توجه به حرفم ، گوشی آیفونش را روی میز گذاشت و آدرس فایلش را داد و گفت: رنگی باشد و اندازه A0 می خواهم !؟ گفتم : بهتر است به سانت بگوئید چون هم 90*60 می شود گرفت و هم 100*70 ... گفت: چقدر می شود؟ گفتم : 150می شود ... ( والله نرخهای من اینطوری نیست هاااا ولی توی این بخش از بازار ، گردن را جزد سر حساب می کنند !؟ ) گفت دانشجویی حساب کنید !! گفتم : " والله زمان ما مردم لباس دست دوم می دادند به دانشجو که بیچاره است و غریب است و کمکی به او شده باشد !؟ ، حالا باید از دانشجو گوشی اش را گرفت تا یک عکس یادگاری گرفت ؟ "  گفت : " در این دور و زمانه دلخوشی نیست که ، این چیزها هم نباشد آدم دق می کند !!؟ "

 

با دوستی توی خیابان راه می رفتیم ، البته بنا بدلایلی همقدم شده بودیم ... از در مسجد خارج شده بودیم و تا پای ماشین اجبارا همقدم بودیم ... دو تا دختر از روبرو می آمدند که هر چی داشتند توی ویترین گذاشته بودند ، بهرحال همه که بنز و لکسوس ندارند !؟ همه که ویلا و عمارت شاهانه ندارند !؟ بازار مکاره ایست و هر کس هر متاعی دارد می آورد !! بقول شاعر: صالح و طالح متاع خویش نمودند / تا چه قبول افتد و چه در نظر آید

 

همراهم با دیدن آنها گفت : " با دیدن این وضعیت آدم دلش باز می شود و به آینده امیدوار می شود ! " شوخی هم نداشت و می شناختمش ... یک نگاه مستشاری بهش کردم و خودش هم فهمید و گفت : " به چی فکر می کنی !؟ " گفتم : " به اینکه چقدر نزدیک هم راه می رویم !؟ "

 

===

 

امروز دوستم یک فنجان که چه عرض کنم یک لیوان برایم قهوه اسپرسو درست کرد و تعارف کرد و مجبورا گرفتم ... می دانست که نمی خورم ولی دستش را رد نکردم ... تا سرد بشود گوشی را باز کردم ببینم ، اسپرسو چه مزایایی دارد که این روزها همه جا ، تابلو نئون اش توی چشم است !؟ ... یک چیزهایی نوشته بود ؛ مثل چیزهایی که توی فال حافظ مرغ عشق نوشته اند ... بعد دوستم گفت که برای کسانی که نمی خواهندتوی دام مواد بیافتند و کارشان سخت و سنگین است ؛ مثل راننده ها و ... خوب است ، هم تمرکز را بالا می برد و هم خواب آلودگی را کم می کند و ... و هم برای کسانی که تازه از دام مواد رها شده اند خوب است و بنوعی سرشان را گرم می کند که نروند دنبال مواد و ... !! به دوستم گفتم : " برای نگهداشتن برخی ریش ها هم (!) تمرکز بالا لازم است !؟ "


با توجه به اینکه خیابان کوی ما ، پر است از رستوران و صبحانه سرا و کافه و ... قیافه های آدمهایی که صبح تا شب برای خوردن قهوه می آیند برایم آشناتر است و اکثرا از دسته دوم هستند !! خاصه که محله ما در حاشیه زندان تبریز است و تازگی ها متوجه شده ام که باندهای مرتبط با زندان ، در برخی ساختمان های نزدیک به زندان ، فعال هستند و برای همین برخی خانه ها بی خود اینهمه گران نیستند !؟

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام دوشنبه 29 آبان 1402 ساعت 07:06

قسمت اول
که جالب بود سر و گردن را بریدن و دسر و گوشی آیفون و عکس یادگاری
یعنی گوشی های نوکیا نرم افزار جدا دارند یا اینکه منظور قدیمی بودنش بود ؟
من زیاد در مورد جوان‌ها و تیپ زدنشون ایراد نمی گیرم
هر کس که هم سن و سال خودم هست انتقاد می کند
میگم یاد جوانی خودت بیفت که خط ریش چکمه ای می گذاشتی و شلوار لوله تفنگی و کفش قیصری می پوشیدی و جلو دبیرستان دخترانه می ایستادی
البته همه میگن نه والله ما اینطور نبودیم
رائفی پور هم می گفت
تعداد کافه تریا ها خیلی زیاد شده
مثلا در قم تعداد مراکز مذهبی ۹۰۰ باب است
ولی تعداد کافه تریا ها و قهوه خونه ها ۳۶۰۰ می باشد

سلام
بله نرم افزار نوکیا ، قابلیت نداشت و من یک گوشی صفر خریده بودم که ناکام سقط شد !!
طبیعیه که سلایق فرق می کند و گاه تغییر ظاهر نوعی گردن افراشتن مقابل والدین هست تا جامعه !؟
برخلاف تصور عامه از حضور برندهای دینی ( آیت الله ها ) در قم ، از قدیم قم و مشهد چندان شهر مذهبی محسوب نمی شد و حالا هم !؟
البته چون شیک و خوش ویترین هستند ، بیشتر دیده می شوند ... و البته پر سود !!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد