یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

عجیب !!

ما یک مثلی داریم که می گوید : " قولاخ گونده بیر تازا سؤز ائشیدمه سه کار اولار !! " ( گوش اگر هر روز یک حرف تازه نشنود ، کر می شود !! ) در تکمیل عرایض قدیمی ها باید بگویم که اگر کر هم نشود ، مغز آن آدم کال می ماند !!؟

  

 

امروز باید به چاپخانه دوستم می رفتم ، ولی عجله نداشتم ، برای همین زودتر از هر موقع دیگری رسیدم !! بساط صبحانه هم مهیا بود و همسایه دوستم ، چند تا نان سنگک تازه خریده بود و دورهمی خوردیم ...


یکی هم بود با لباس مشکی و قیافه عزادار و البته خیلی مغموم و گرفته ، راننده نیسان آبی بود و در یک آژانس در میدان تره بار کار می کرد ... و وقتی جریان را پرسیدم گفتند که عمویش فوت کرده است !؟ گفتم : " اصلا بهش نمی آید که به خاطر مرگ عمو اینطور گرفته باشد ، شاید طلب داشت و با مرگ عمو طلبش پریده است !! "


همسایه دوستم خندید و گفت : " فک و فامیل و بچه های عمو در تهران هستند بسیار مرفه و تافته جدابافته ... و این بنده خدا خبر را از کجا شنیده بود (!؟)  و آماده شده بود برود مراسم خاکسپاری عمو ... عمه که خبردار شده بود از تهران زنگ می زند و اول اینکه دلیل حضورشان در سر خاک را می پرسد (!؟) بعد که می بیند که این ها مصر هستند بروند ، از طریق فردی برایشان بلیط هواپیما می گیرد و می فرستد و وقتی به تهران می رسند یک ماشین می آید دنبالشان و آنها را به جای خانه عموی تازه درگذشته (!) به یک هتل می برند و یک سوئیت خیلی مجلل و تمام پانسیون برایشان گرفته بودند و بعد از شام در هتل ، عمه ( و نه ارتباط دیگری ! ) تماس می گیرد و نشانی بلوک و قبر را می دهد و باز ماشینی می آید و آنها را به سر خاک می برد و بقول خودش کمی دورتر ایستاده بودند و بعد از سر خاک آنها را به یک رستوران شیک در بالای شهر می برند ( و نه همراه دیگران ! ) و در رستوران دوباره عمه تماس می گیرد و می گوید برای بعد از ظهر مراسمی نخواهد بود و از آنجا به هتل منتقل می شوند و صبح دوباره ماشین می آید و آنها را به فرودگاه می برد و با پرواز برمی گردند ... از این نوع برخورد بقدری ناراحت شده است که عمو یادش رفته است و هر روز صدبار به عمه و عمو فحش می دهد !! "

 

و امممما داستان این فرد و عمو و عمه چیست را هم به طور خلاصه گفت ولی اینجا جایش نیست و باید کمی اطلاعات بگیرم و بعد بنویسم ... اصلا امروز خورشید درآمده بود تا من بروم و این داستان را بشنوم !!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
نگین دوشنبه 29 خرداد 1402 ساعت 21:54 http://www.parisima.blogfa.com

درود بر همشهری دادو


یا للعجب!!
اینقدر این ماجرا عجیب و باورش سخت بود که دوبار خوندم تا مطمئن بشم قضیه چی بوده!!!
یعنی عمه خانم عارشون میومده از وابستگان شهرستانی؟

سلام
اابته این اتفاق رفتن و برگشتن همین قدر بوده ولی این رفتار بخاطر شهرستانی بودن نبوده بدلیل مسایل درون خانوادگی شان بوده ... داستان زندگی فرد مذکور شاید ده برابر عجیب تر از این اتفاق نوشته شده می باشد

سلام چهارشنبه 31 خرداد 1402 ساعت 09:19

خیلی جالب بود
خدا عمویش را بیامرزد
عجب عمه ی با خالی بوده است
یاد تشریفات برای وی آی پی ها افتادم
اما برنامه ریزی عمه جانش عالی بوده لست

روزی داستانش را منتشر می کنم و می بینید ناصرالدین شاه با جیرانش ، در کنار زندگی اینها ، بیشتر از یک تئاتر تلویزیونی نبودند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد