یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

یادآوری ...

شاید برای شما هم زیاد پیش آمده باشد که عده ای از اطرافیان دور یا نزدیک ، آشنا یا همسایه ، فامیل درجه یک یا درجه شش (!؟) ... هر روز و یا در فواصل زمانی خیلی کم ، هی از خاطرتان رد می شوند و شما بیاد آنها می افتید ...

 

با دیدن یک ماشین یا با هر نوبت ورود به نانوایی و از همین دست کارهای روزمره (!؟) و یا در موارد خاص ، مثل ماه رمضان یا مثل قرائت قرآن و ...

 

این آدمها از یک طریقی خودشان را به زندگی ما سنجاق کرده اند و این بیاد بودن برایشان نوعی باقیات محسوب می شود ، صالحاتش را ننوشتم چون برخی از آنها زمانی بیاد می آیند که یادآوری شان‌ خوب نیست !؟ ولی این بستگی به شخص دارد که چه کسانی را در حافظه می پروراند و یا بستر حافظه اش ، بواسطه محیطی که در آن بوده ، حتی در ناخودآگاه ، چگونه پر شده است ؟!

 

انتخاب اسامی در قدیم هم جوری بود که تکرار نام ها در دعاها و قرائت قرآن و ... آدمی را یادشان می انداخت !؟ ما یک همسایه داشتیم که این خاطره حداقل از ۴۰ سال پیش قطع شده است ...نامش بهیه خانم بود !! ، خانمی که مسن و بیسواد و دارای بچه های زیاد بود !! و تنوع بچه هایش هم جالب بود ، دو تا بچه از خودش داشت از شوهر اول (دو پسر !؟) ، با شوهر دوم که ازدواج کرده بود (!؟) , شوهر دوم دو تا بچه داشت از زن اولش که فوت شده بود (یک دختر و یک پسر !؟) ، و در زندگی مشترکشان هم تا جائیکه یادم هست سه دختر و پنج پسر داشتند که در مجموع ما دوازده فرزند برایشان می شناختیم ... چهار فقره اول بزرگ بودند و صاحب همسر و بچه و سالی یکبار در موسم عید آنها را می دیدیم ( بچه هایشان همسن ما بودند و همبازی ما ) و خودشان هم همیشه دورادور هوای خواهر برادرهای ناتنی کوچکشان را داشتند !!؟ پدر خانواده ، از وقتی ما می شناختیم (!) خیلی پیر بودیم و بازنشسته بود و شغلش هم آشپزی بود و یکبار هم دعوت شده بود به استانداری تا برای مهمان های استاندار (!) کوفته تبریزی (!؟) بپزد و همان خاطره را بعنوان سند افتخار دستپختش (!) تا زمان مرگ در هر روز شاید بیست بار تکرار می کرد (!) یکی از پسرهایش که بعدها تا سالها در فوتبال تبریز نامی برای خودش داشت و خیلی هم شوخ و شلوغ بود ، در ذکر خیر پدرش می گفت : از هنر پدرمان چیزی بیاد نداریم الا ده بچه و یک کوفته که برای استاندار پخته بود (!) ...


در ته حافظه ام چیزی مانده از حرفهایی که یک زمانی پشت سر مادرم زده بودم (!؟) نه مادرم از آن حرفها ناراحت شده بود و نه ما از یادآوری اش دلخور می شویم (!؟) داستان این بود که جایی بحث باز شده بود در مورد محرم و نامحرمی بچه هایش که یک معادله در حد دیفرانسیل و انتگرال بود (!؟) بنده خدا هم بیسواد بود و هم پرمشغله و هم خیلی بامحبت ( انگار همه بچه های محله ، بچه های خودش بود ؟!) ، این هم از زبان او نقل شده بود در رابطه با همان معادله  یک مادر و چند مجهولی که در بالا ذکر شد ؛ « ننه محبتی ، هامیسین یوآر آپارار !! » ( محبت مادری همه آن گناهها را می شورد و می برد !! )

 

چرا ذکر خیرش را کردم  !؟ در هر ماه رمضان و با شنیدن دعای سحر ، و شنیدن کلمه " بهیه " در متن دعا ، همه ما بی اختیار و با اختیار و با شوخی و یا جدی ، می گوییم: خدا بهیه خانم را رحمت بکند !! و ایضا اسامی دیگری که در متن دعا شنیده می شود ؛ یکی هم " جلال " که اسم برادر کوچکم بود ...

 

نیم آیه ای هم که در پست قبلی نوشتم ، باز یک یادآوری بود ، یکی از فامیل دورها که بیشتر از فامیل نزدیک ها به خانه ما رفت و آمد داشت (!؟) همیشه آن جمله را در حرفهایش می آورد :« هر کسی در گرو عمل خودش است » و چقدر هم در رابطه با همه رفتارها و پیشآمدها از این جمله بخوبی استفاده می کرد ... حداقل در هر بار ختم قرآن ، وقتی به آن آیه می رسم ، یادش می کنم !!

 

مثال سوم هم در نوع خودش جالب است ، رفته بودم سر خاک یکی از فامیل ها ... در بازگشت دیدم عده ای در گوشه ای دیگر مشغول دفن هستند و وقتی از کنارشان رد می شدم یکی از دوستان درجه چندم را دیدم ( دوست یکی از دوستانم !) جلوتر رفتم و دیدم در حال تدفین مادرخانمش هستند (!؟) فاتحه ای و تسلیتی  و دیگر هیچ ... از آن روز تا اکنون هر بار برای پدر و برادر و ... و یا هر بار هوس قرائت فاتحه ای کرده ام ، آن خانم ( مادرزن دوست دوستم !؟) می آید و شریک فاتحه می شود و دیگر هیچ !!!؟

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سلام سه‌شنبه 29 فروردین 1402 ساعت 13:47

به ما میگن
هر شب نماز لیله الدفن بخوانید به نیت اونایی که امروز دفن شده اند بخوانید تا برایتان بخوانند
دو نفر هستند از دوستها یکی شش هزار تومن به من قرض داد تا مراسم ازدواجم سر بگیرد
و او دیگری هم هم خودش هم دخترهای دوقلویش و خانمش خیلی در حق من محبت کرده
هر دو را هر روز به قرائت قرآن و زیارت وارث یاد می کنم
اولی هیچ وقت به خوابم نیامد ولی دومی چند بار آمده است

سلام
عادت پسندیده ای ست ولی بنظر من آدم برای کسی که می شناسد و در تدفینش حاضر است اگر نماز وحشت بخواند ، معقول تر است !!
وقتی هر روز مواجب می رسد ، بی جهت مزاحم نمی شود !! ازدواج 6 هزار تومانی برای دوره دقیانوس است و شاید هم می آید و همدیگر را نمی شناسید !!
روحشان شاد و یادشان همچنان سبز

سلام چهارشنبه 30 فروردین 1402 ساعت 08:10

با درود
زمان دقیانوس نبود
همین اواخر حکومت پهلوی بود خب آنموقع شش هزار تومن پول سه دانگ ویلا در کنار دریای خزر بود
اولین آپارتمانی که خریدم با وام بنی صدری به مبلغ هفتصد و چهل و چهار هزار تومن بود
الان قفل در ورودی اش گران‌تر از قیمت آپارتمان آنزمان است
علی برکت الله

بهرحال همه چیز باارزش شده است ، وقتی چوپان روستا می شود معاون اول علی برکت الله ، یعنی چند هزار برابر شده است !!
‌قبل از انقلاب با این شتاب تصاعدی ، همان عهد دقیانوس است !!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد