و برگی دیگر ورق خورد ...

امروز به روایت طوطیان شکرشکن شیرین گفتار و راویان اخبار ، ورق 51 را برگردانده و وارد محدوده 52 سالگی زندگی شدم ... تا حدود زیادی از زندگی ام راضی هستم و برای همین احساس خوشبختی دارم !!

دیروز آخرین اتفاق خوبی که برایم رقم خورد ، دیدن یهوئی یک همکار و دوست قدیمی بود ... داشتم می رفتم چاپخانه دوستم که توقفی کردتا برای صبحانه پنیر و ... بگیرد و من مشغول در موبایلم بودم و احساس کردم یکی در پیاده رو بطرز آشنایی قدم برمی دارد !! خودش را کلا پوشیده بود و دو سال پیش اگر کسی اینگونه در خیابان راه می رفت (!!) به جرم مشکوک بودن ، گشتِ کلانتری او را جلب می کرد !! ولی حالا به این مدل پوشش می گویند رعایت پروتکل ها (!؟!؟) خلاصه اینکه در عین مشکوک بودن در را باز کرده و صدایش کردم !! برگشت و دیدم حدسم درست بود !! یک چاق سلامتی جانانه کردیم ؛ البته با رعایت تمام پروتکل ها (!) ولی فکر کنم از احساسات پخش شده در آن قسمت خیابان ، درختان آماده برای خواب پائیزی (!)  برای جوانه زدنِ مجدد می توانستند استفاده بکنند !!!! شماره اش را بعد زا اشکالات چندباره گوشی ام از دست داده بودم و خلاصه اینکه دوباره شماره اش را گرفتم ...

دیروز آخرین خبر بدی که در 50 سالگی شنیدم فوت یکی از دوستان و آشنایان کوهنوردی ، که اتفاقا جوان مودب و محجوبی بود (!) و اتفاقا شهرت و محبوبیت نام پدرش او را از خود بیخود نکرده بود(!) بود ... یکی عکس صعود زمستانی اش را استوری کرده بودو نوشته بود روحت شاد !! من نمی دانم استوری برای خبر رسانی است (!؟) یا چه چیزی (!؟) عکس زمستانی با آن لباس هاش پوشیده و ... گاه برای خود فرد سوال ایجاد می کند ، چه برسد عکس کم کیفیتِ زمستانی در موبایل دیده شود !! خلاصه اینکه ماجرا را پرسیدم و خبر فوت را تائید شده دریافت کردم !! روحش شاد ...