یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

در انتهای سال 99

 

این روزها برخی ها هول شده اند و هی به قرن جدیدی که شروع می شود پیله می کنند !!! در حالیکه سالهای گذشته هم زمان های در اختیار عمر ما بوده اند و اگر به ما خوش نگذشته است و ما دست به تغییری نزده ایم قرن و هزاره هم که عوض بشود !! اوضاع مان فرقی نخواهد کرد ...

   

این روزها سال 99 دارد بساطش را جمع می کند تا برود ... فقط ما نبودیم که از همه گیری و استرس باخود و بیخودی که کرونا و دستپاچه شده های روزگارمان به پا کرده بودند (!) معذب شده بودیم (!) بلکه خود سال هم از این دلخوری ما دلخور شده بود !! یکی به کرونا لعنت می فرستاد و یکی سال را مقصر می دانست !! اگر روزگارمان خوش بود ، لابد دوبله پارک کردن عدد 9 را همه گرامی می داشتند !! ولی این بار این دو عدد مشابه منفی عمل کرده بودند ؛ الا در مورد متولدین 9/9/99 که انشاءالله همگی از افراد ممتاز زمان خود باشند و همه را از افتخارات بی نظیر خود متعجب کنند !! و ایضا باعث افتخار والدینشان باشند که قبل از بدو تولدشان (!) برایشان خون خورده و جگر پاره کرده بودند !!!


در انتهای شب ، هر از گاهی از خیابان صدای ناهنجار ترقه می آید !! معلوم است که کار بد را اگر دور از انظار آشنا انجام بدهی !! کمی از بدی اش کاسته می شود !! با اینحال برخی دلخوشی ها (!) ریشه در مردم آزاری دارد و با توجه به عدم رعایت حقوق خود و دیگران که در فرهنگ ما ریشه چندهزار ساله دارد !! شاید ترقه جمع بشود ولی مشغولیت دیگری باید جایگزین بشود که این حس ناشریف را در خود جمع بکند !!!

 

امسال در انتهای سال ، بدجوری سرمان مشغول دفاتر برنامه ریزی بانو شد و البته در این میان بانو بیشتر متضرر شد !! چون علاقه ی خاصی به اسفندماه دارد و حال و هوای اسفند ماه و بیرون رفتن و گشتن و احیانا خرده خرید های مختص اسفند ماه و ... این روزها در برخی مناطق شهر که شهره به شلوغی هستند (!) غوغای عجیبی بپا شده است و مردم در هم می لولند !! و تقریبا می شود گفت رعایت های خودخواسته یا ناخواسته ی 355روز از سال 99 را در این10 روز تلافی کرده اند !!

 

روزگارمان خوب است ... از بس این روزها احساس رضایت می کنم که شاید یکی از همین روزها عزرائیل که خسته شده از بس جان ناراضی گرفته است !! بیاید سراغم و مرا هم گل سرسبد کاروانش بکند !! و آن وقت می گویند مرحوم قبل از مرگش ، فلان حرف را زده بود و فلان جور گفته بود !! اینهم از عوارض رسیدن به انتهای سال است !! همین چیزهاست که نوروز را زیبا می کند !!

 

فک بالا چند روزیست که پائین آمده است !! و این بار ایمپلنت و مصالح و زیرساخت ها را هم با خودش آورده است !! چاره ای ندارم و باید منتظر باشم تا دکترم بیاید و خرابی های بصره را خودش جمع بکند !! از شانس من دکترم خیلی ترسو تشریف دارد و رفته قائم شده است !! بنده خدا هم از مرگ می ترسد و هم از خانمش !! و در روایت داریم از خانمش بیشترتر می ترسد !! یک سال است که رفته در ویلایش مخفی شده است !! البته به همان قسم پزشکی شان قسم (!) که برای بیست سال دیگر هم اگر کار نکند لطمه ای به زندگی اشرافی اش نمی خورد (!) یکی از دوستان از جریان باخبر بود و گفت که آشنا دارددر حد لالیگا !! و فلان پسرخاله خانمش دندانپزشک است !! و فلان پسر همسایه مان استاد دهن بینی است !! وآشنای پدرخانمم حرف اول را می زند !!! و مرا در سه راهی انتخاب قرار داد ...


« آیا تابحال در سه راهی انتخاب قرار گرفته اید !؟!؟ بگذارید راهنمایی بکنم ( تقلب برسانم !! ) راه سوم همان فرار کردن است !!!! آن داستان خط سوم را هم که ماشاءالله همه تان می دانید و خوانده اید !! آن زمان ها که آن جملات گهربار را می شنیدیم فکر می کردیم اِندِ عرفان هست و از هر حرفش ایمان و معرفت می بارد !!! ولی بعدها و خاصه در دولت امید (!) و دوستان با اعتمادش (!) باور کردیم که آنکه خطی می نوشت که نه خودش می خواند و نه دیگران ، یکی مثل  همین حسن چاخان بوده است !!! »

 

خلاصه اینکه به من زنگ زد و گفت : " یکشنبه ، از ساعت 17 تا 19 عصر و یا پنجشنبه از ساعت 10 - 13 و 16- 21 !!! برو که خیرش را ببینی !! پدرخانمش اساسی سفارشت را کرده است ..." یکشنبه کار واجب داشتم ؛ تایم والیبال بود !! و نرفتم و ماند برای پنجشنبه ... تماس گرفتم و خانمش که نقش منشی را بازی می کند (!) از قرار معلوم از اهالی ریشه دار اسکولند (!) خودمان می باشد که از زیر زمین به اسکاتلندی ها وصل هستند !!! نه تابلویی و نه نشانه ای و خیلی زیرزمینی حال می کند !! خلاصه اینکه خانمش ( منشی اش ! ) فرمود که آقای دکتر نیستند و یک ربع بعد با شماره ام که افتاده است (!!!) تماس می گیرند و خبر می دهند !!! " پنجشنبه گذشت و جمعه به دوستم پیام دادم که به پردخانمش خبر بدهد که احتمالا اتفاقی برای دکتر رخ داده(!)  و شاید فوت کرده است (!) و بیخبر نماند و حتما خودش را به سر خاک آن مرحوم برساند !! " شنبه دوباره تماس برقرار شد و دوستم گفت : " پدرخانمم خیلی ناراحت و شرمنده شده است (!!) و با ایشان حرف زده و خبر داده اند که یکشنبه از ساعت 16/30 تا 19/30 هر وقت آمدند بدون نوبت و اورژانسی عمل خواهند نمود !! " خلاصه اینکه یکشنبه ساک والیبال را برداشتم و راه افتادم !! حوالی ساعت 17/30 بود که از داخل کوچه شان زنگ زدم و خانم دکتر (!) که منشی شان باشد (!) جواب داد و وقتی گفتم این چنین حرفی رد و بدل شده است !! گفت : " نههههههه !! شما کاش آمدنی تماس می گرفتید !! آقای دکتر نیستند و باید منتظر بمانید تا بیایند !! سرشان خیلی شلوغ است ... " گفتم : " انشاءالله که همیشه سرشان شلوغ باشد و فرصت نکند از زندگی حظی ببرد !!! سلام هم نرسانید !! ما رفتیم  ... " و خلاصه اینکه با نیم ساعت تاخیر به آخرین تایم والیبال رسیدم ...

 

شب به دوستم پیام دادم که حضرت علی فرموده بودند که : مومن دوبار از یک سوراخ گزیده نمی شود !! ولی من به احترام پدرخانمت دوبار رفتم دنبال کسی که نمی شناختمش و دست خالی برگشتم !!! البته این جمله ی گهربار را چند روز قبل وقتی یکی داشت بخاطر اصلاح طلب ها یقه چاک می کرد خاطرنشان کردم و گفتم اصلاح طلب ها حتی لیاقت دروغگوهایی مثل دولت روی کار را هم ندارند !!! ولی در کشورها بیشتر از منابع طبیعی (!) فرصت سواری گرفتن وجود دارد (!) و برای همین هیچ چیزی بعید نیست !!!!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین سه‌شنبه 26 اسفند 1399 ساعت 21:09 http://www.parisima.blogfa.com

سلام

فکر میکنم شیرازی ها برای چنین مواردی میگن: همیشه نون سفارشی سوخته از تنور بیرون میاد!!
بعضی کارها بی سفارش راحت تر راه میفته ...
و امان از خود بزرگ بینی بعضی آقایون اطباء !!

در مورد عزرائیل هم ایشالا بره سراغ اونایی که خون ملت رو توی شیشه کردن .. انشاالله که صد و بیست ساله باشید و بقول همطاف بانوی گل:برقرار و راضی ..
سایه تون بر سر نورا کوچولو مستدام ...

سلام
روابط ظاهری و غلطِ روزمره که با آن درگیریم از این بازی ها زیاد دارد !!
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد