یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

یک عکس سرپایی !!

 

در مسیر بازگشت به خانه ، یک قسمتی از مسیر از اتوبوس ویژه ( BRT ) پیاده شدم تا بقیه ی راه را با اتوبوس خودمان بروم که متوجه شدم 100 متر جلوتر اتوبوس خودمان دارد می رود و ناچارا یک فرجه ی نیم ساعته داشتم برای وقت تلف کردن !!

   

سری به برج بلور زدم و از میان خیل پروتکل شکن های (!)  ظاهرا باکلاس و واقعا درمانده (!) که مثلا دورهم نشسته بودند و مشروبات و ماکولات باکلاس می خوردند و دخترانی که با کشیدن سیگار (!) حس بزرگ شدن و آزادی را تجربه می کردند (!) ، عبور کرده ، وارد کتابفروشی شدم !!

 

کمی جلوی قفسهها قدم زدم و تماشا کردم ... یک مغازه کوچک بود با چهارتا قفسه ی نیمه خالی !! ولی یک کتاب هم یک کتاب است ؛ البته اگر باشد !! متاسفانه سالهاست که کتاب خوبی در کتابفروشی ها دیده نمی شود ... ما طبق عادت یک فحش به دولت می دهیم ولی واقعیت چیز دیگری ست و آن اینکه نسل های جدید دیگر چیزی ندارند که با آنتربیت بشوند و در آینده روی پای فکر خود بایستند !! نسل های قبل از ما و مخصوصا متولدین حوالی 1300 - 1320 در میان نسل های دویست سال اخیر کشور (!) یک نسل طلایی و فوق العاده محسوب می شوند ؛ با هر گرایش و سمت و سویی که داشتند و سرشاری آنها چند نسل بعدی را سیراب کرد ولی متاسفانه نسل های اخیر و مخصوصا نسل های بعد از انقلاب نسل توخالی و دوست خالی محسوب می شوند ؛ به جز اندکی که از سر شانس و یا فعالیت مضاعف ، کنار سوسوی ضعیف این چراغ بوده اند !! و واقعا نسل های بعد از انقلاب نسل های سوخته هستند ، البته نه از آن ناحیه که خود می پندارند بلکه از ناحیه ای که خود نمی پندارند و رابطه ی خاص با مقوله ی پندار دارد !!

 

یکی دو کتاب به رسم یادگار خریدم که در حد یک بار خواندن و هدیه دادن بودند و بیرون آمدم ...

 

در ایستگاه اتوبوس ایستادم به انتظار و چند خانم هم داشتند پشت سر اتوبوس رانی بد و بیراه می گفتند و گله مند بودند از کم بودن تعداد اتوبوس های مسیر ... مسیر ما قبلاز کرونا 12 اتوبوس داشت که تقریبا هر روز 8-9 اتوبوس فعال بود و نوبتی می رفتند مرخصی و تعمیر و ... ولی حالا هر روز 3-4 اتوبوس مثلا خدمات می دهند و کار همان 8-9 اتوبوس را می کنند و همیشه پر از مسافر هستند و آدم خنده اش می گیرد از کاغذهایی که به شیشه ها چسبانده اند و تذکر می دهند که فاصله را در اتوبوس رعایت کنید ... فاصله ی شرعی رعایت نمی شود چه برسد به فاصله ی پروتکلی جناب وزیر !!

 

همان طور که منتظر ایستاده بودم ، نورپردازیِ نماد و ستون مقابل در ورودی دانشگاه تبریز نظرم را جلب کرد و موبایل را درآوردم تا یکی دو تا عکس بگیرم !! ولی شارژ موبایل حال خوبی نداشت و بعد زا اینکه یک عکس گرفتم (!) موبایلم خاموش شد ... در خانه نگاه کردم و دیدم ارزشش را داشت که بعد از گرفتن یک عکس فوت بکند !!

 

 

انیستایی اش کردم و برایش نوشتم : حس خوب وقتی دست می دهد که ما در جای دیگر ، برا ی چیز دیگری انتظار می کشیم !!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد