یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

روزی با طعم دهه 60 !!

 

دیروز یک سفارش کاری داشتم و وقتی پشت کامپیوترم نشستم ، برق رفت !! چند روز پیش یک شاسی بلند تشریف برده بود به تیربرق سرکوچه مان و چند ساعتی برق نداشتیم و برای همین دیروز یهوئی شوکه نشدیم !! و فکر کردیم باز یکی تشریف برده به تیر برق !!؟

   

ولی انگار قطعی برق به منطقه برق مربوط می شد و هنوز برق نبود که من از خانه خارج شدم و راه پله را کورمال کورمال رفتم پائین و خدا را شکر که اتوبوس هایمان برقی نیستند !! و باز خدا را شکر که هنوز 90درصد زندگی مان دست دولت مدبر و مدیر نیست !! کار خاصی نداشتم الا اینکه بروم برای برای دگمههای افتاده کاپشنم ، دگمه بپسندم و بدهم نصب بکنند !!

 

شهر خلوت بود و برای همین سر راه رفتم سری به یکی ازدوستان قدیمی زدم تا ببینم احیانا هنوز در قید حیات هستند یا نه (!؟) دیروز یهوئی دیدم که یکی از دوستان آگهی چهلم فوت مادرش را در اینستا گذاشته بود ، البته دو سال بیشتر هست که بدلیل بدهی و بدحق حسابی (!) دم به تله نمی داد و تقصیر از طرف من نبود !!؟ بقول دوستان حداقل در طول چهل روز باید حالی از دوستان پرسید که اگر فوت کرده بودند (!) به چهلم شان رسید !!؟؟ خدا رحمت کند آن مادر عزیز را که حداقل یاد یکی از 5 بچه اش ، مایه دلگرمی اش بود (!) بقیه تقریبا عاق والدین تشریف داشتند !!!! البته موقعی که نیاز داشتند از سهمیه و امتیازات برادر شهیدشان باندازه ی کافی استفاده می کردند !!! یک یس توراهی برایش خواندم !!

 

نیم ساعتی بود که به بازار رسیده بودم که برق رفت (!) و کسبه پاساژ همه شان ریختند بیرون و مشغول صحبت باهم بودند !! آنهم در مورد مشکلات پاساژ و ... و با صدای تقریبا بلند که در سکوت پاساژ اکو می شد !! به دوستم گفتم : " خوب شد برق رفت و اینها یادشان افتاد که باید مسایلی را دورهم مطرح بکنند !! " دوستم دوباره در راس هیئت حل مشکلات پاساژ انتخاب شده است و برایم توضیح می داد که چگونه دنبال کسی هست که هم نگهبان باشد و هم نظافت هفتگی بکند و هم بصرفه باشد و ... (!!!) و مجبور شدم کمی تذکر آئین نامه ای از نوع اخلاقی بدهم (!)

 

کمی بعد راه افتادم و رفتم طرف بازار کفش فروشان ؛ حرمخانه !! دوستم با نور چراغ موبایل داشت برای یک زوج جوان که از شاهین دژ آمده بودند کفش نشان می داد !! روی هم رفته هم برای خودمو هم برای دوستانم ، قدم خیر محسوب می شوم و با همان نور موبایل حداقل 7 - 8 کارتن کفش فروخت !! یکی را خانم خیلی پسند کرده بود و هی می گفت : " توی این نور تشخیص کمی سخت است ! " گفتم : " چراغ خدا روشن است ، ببر بیرون از مغازه و توی خیابان ببین و برگرد !!" خلاصه اینکه بازار را یا کرونا می بندد و یا بی تدبیری مسئولان و بعد یکی می رود پشت تریبون و می گوید همه اش تقصیر آمریکاست !! حالا بی لیاقتی درتنظیم مصرف برق ، برنامه ریزی قبلی برای اعلان قطعی و ... چه ربطی به آمریکا دارد !! تازه تر اینکه وزیر نیروی ما رفته بود به عراقی ها در زمینه کنترل هدررفت برق در موقع ارسال درس می داد !! اینهم جهت اطلاع که افت برق از تولید تا دست مصرف کننده استاندارد نامعقول بالای 30% دارد !! که در کشور ما این سقف گاه تا بالای 50% هم می رود !!! ( گزارش رسمی وزارت نیرو ! )

 

و کمی بعد راه افتادم و رفتم بازار دگمه فروشان و این بار برق آنسوی خیابان رفته بود !! ولی مردم مصمم به خرید ، توی تاریکی هم خرید می کردند (!) دستگاه های پوز هم که نبودند و اغلب از نوع باسیم هستند و محتاج برق (!) و مردم در ته و توی جیب هایشان دنبال پول می گشتند !!! یک خانمی به همراهش می گفت : " تازه از دست زدن به پول خلاص شده بودیم ، باز باید توی کیف مان،  پول بهمراه داشته باشیم !!"

 

سرای دگمه فروشان تقریبا تاریک بود و فقط می شد سوال کرد !! گفتند : " برو در فرصت مناسبی بیا ، ببینیم چکار می کنیم !! مرگ نیست که علاج نداشته باشد !؟ "

 

توی مسیر برگشت ، یکی تعریف می کرد که قرار است (!) هر روز به نوبت چند ساعتی برق برود !! یاد سال های جنگ و بعد از آن افتادم !!! تقریبا نوبتی ، سه ساعت برق می آمد و می رفت !! توی چاپخانه کارهایم را تنظیم کرده بودم که هر وقت برق بود ، ماشین ها کار می کردند و هر وقت برق می رفت (!) با استفاده ازنور پنجره و یک چراغ کمکی ، حروفچینی و فرم بندی می کردم !! و رادیویی که همدم من در زمان بی برقی بود !! آن وقت ها صحبت های علامه جعفری را پخش می کرد و در سکوت مطلق و بدون مزاحم می نشستم و گوش می دادم !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین دوشنبه 13 بهمن 1399 ساعت 21:20

سلام

حرف از دگمه شد، خاطره یادم اومد!

یه بار خاله جانم یک زیپ زرد رنگ بلند داشت گفت باید برم بازار برای این زیپ یه پارچه زرد بگیرم بدم خیاط بدوزه!!

دهه شصت ..
فیلم "بمب یک عاشقانه" رو دیدین؟
تمام نوستالژی های دهه شصت رو داره
و من چند بار به عشق همین نوستالژی ها این فیلم رو دیدم...

سلام
متاسفانه قسمت سلیقه ی هنری ام خراب شده است و بندرت پای فیلم می نشینم ... من همه نوستالوژی هایم را لحظه به لحظه زندگی می کنم و آنقدر یادشان می کنم که کهنه نشوند ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد